گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
دانشنامه امام علی علیه سلام
جلد پنجم

فصل چهارم : نبرد تبلیغاتی



4 / 1 اندرز نامه امام به معاویه

فصل چهارم : نبرد تبلیغاتی4 / 1اندرز نامه امام به معاویه6452.الإمامُ الصّادقُ علیه السلام :شرح نهج البلاغه ضمن بیان برخی نامه های تبادل شده میان علی علیه السلام و معاویه که آغاز این نامه چنین است : «از بنده خداوند ، علی ، امیر مؤمنان به معاویه بن ابی سفیان» : امّا بعد ؛ همانا دنیا ، سرایِ بازرگانی و سود یا زیان آن ، آخرت است . پس خوش بخت کسی که سرمایه اش در دنیا کارهای نیکو باشد ، و کسی که دنیا را چنان که هست ببیند و آن را به فراخور قدر حقیقی اش ، ارزش نهد .

من تو را اندرز می دهم با این که از گذشته تو آگاهم ؛ گذشته ای که از دیر باز نسبت به آن آشنایی دقیق و بدون تردید دارم [ ومی دانم که اندرز سودی برای آن ندارد] ؛ امّا خداوند متعال از دانایان پیمان گرفته که رسم امانت به جای آورند و گمگشته و رهیافته را اندرز دهند [ و از این روست که تو را اندرز می دهم] .

پس ، از خدا بترس و از کسانی مباش که از شُکوه خدا بیم ندارند و فرمان عذاب بر ایشان واجب می آید ، که خداوند ، سخت در کمینگاه است . همانا دنیایت به زودی از تو روی می گردانَد و زودازود ، مایه حسرتت می گردد . اکنون که کُهنْ سال شده ای و عمرت رو به پایان است ، گم گشتگی و گم راهیِ پیشین را [ از دل] برکَن که حالِ امروزِ تو ، همانند جامه ای پوسیده است که از هر طرف اصلاحش کنند ، از طرف دیگر گسسته می شود .

به راستی ، تو گروهی بسیار از مردم را به هلاکت افکندی و با گم راهی خویش فریفتی و چنان در موج دریای [ حیله های ]خود در انداختی که تیرگی ها آنان را فرا پوشانْد و شبههها آنان را به تلاطم انداخت . آن گاه از مسیر خویش به در رفتند و [ از خیری که در آن بودند ،] به گذشتگان

[ باطل] خویش روی آوردند و به پشت سرشان روی گرداندند و بر خاندان و نژاد خویش تکیه زدند ، مگر بینشمندانی که [ به حق ]روی نمودند . ایشان بعد از شناختنت ، تو را ترک گفتند و از یاری کردنت [ تن زدند و] به خدا پناه جُستند ؛ زیرا آنان را به کار دشواری کشاندی و از راهِ درست ، بازشان گرداندی .

پس ای معاویه! بر خویشتن از خدای بپرهیز و زمام خود را از چنگ شیطان بیرون آور ، که دنیا از تو جداشدنی ، و آخرت به تو نزدیک است . والسّلام!

.


ص: 420

4 / 2جَوابُهُ بِکُلِّ وَقاحَهٍ6449.عنه علیه السلام :شرح نهج البلاغه عن أبیالحسن علی بن محمّد المدائنی :فَکَتَبَ إلَیهِ مُعاوِیَهُ :

مِن مُعاوِیَهَ بنِ أبی سُفیانَ إلی عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ :

أمّا بَعدُ ؛ فَقَد وَقَفتُ عَلی کِتابِکَ ، وقَد أبَیتَ عَلَی الفِتَنِ إلّا تَمادِیاً ، وإنّی لَعالِمٌ أنَّ الَّذی یَدعوکَ إلی ذلِکَ مَصرَعُکَ الَّذی لا بُدَّ لَکَ مِنهُ ، وإن کُنتَ مُوائِلاً فَازدَد غَیّاً إلی غَیِّکَ ، فَطالَما خَفَّ عَقلُکَ ، ومَنَّیتَ نَفسَکَ ما لَیس لَکَ ، وَالتَوَیتَ عَلی مَن هُوَ خَیرٌ مِنکَ ، ثُمَّ کانَتِ العاقِبَهُ لِغَیرِکَ ، وَاحتَمَلتَ الوِزرَ بِما أحاطَ بِکَ مِن خَطیئَتِکَ ، وَالسَّلامُ . (1)4 / 3کِتابُ الإِمامِ إلَیهِ یُحَذِّرُهُ مِنَ الحَربِ6446.امام صادق علیه السلام ( در پاسخ مردی که به ایشان عرض کرد : اساس دین، تو ) شرح نهج البلاغه عن المدائنی :فَکَتَبَ عَلِیٌّ علیه السلام إلَیهِ :

أمّا بَعدُ ؛ فَإِنَّ ما أتَیتَ بِهِ مِن ضَلالِکَ لَیسَ بِبَعیدِ الشَّبَهِ مِمّا أتی بِهِ أهلُکَ وقَومُکَ الَّذینَ حَمَلَهُمُ الکُفرُ وتَمَنِّی الأَباطیلِ عَلی حَسَدِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله حَتّی صُرِعوا مَصارِعَهُم حَیثُ عَلِمتَ ؛ لَم یَمنَعوا حَریماً ولَم یَدفَعوا عَظیماً ، وأنَا صاحِبُهُم فی تِلکَ المَواطِنِ ، الصّالی بِحَربِهِم ، وَالفالُّ لِحَدِّهِم ، وَالقاتِلُ لِرُؤوسِهِم ورُؤوسِ الضَّلالَهِ ، والمُتبِعُ إن شاءَ اللّهُ خَلَفَهُم بِسَلَفِهِم ، فَبِئسَ الخَلَفُ خَلَفٌ أتبَعَ سَلَفاً مَحَلُّهُ ومَحَطُّهُ النّارُ ، وَالسَّلامُ . (2) .

1- .شرح نهج البلاغه : ج 16 ص 133 .
2- .شرح نهج البلاغه : ج 16 ص 134 ؛ بحار الأنوار : ج 33 ص 86 ح 401 .

ص: 421



4 / 2 پاسخِ بس بی شرمانه معاویه

4 / 3 نامه امام به معاویه و پرهیز دادنش از جنگ

4 / 2پاسخِ بس بی شرمانه معاویه6443.امام علی علیه السلام :شرح نهج البلاغه به نقل از ابو الحسن علی بن محمّد مدائنی : آن گاه ، معاویه به وی (علی علیه السلام ) نوشت :

از معاویه بن ابی سفیان به علی بن ابی طالب .

امّا بعد ؛ نامه ات را دریافتم . همانا فتنه ها را به درازا کشانده ای . و من می دانم آنچه تو را به این کار وامی دارد ، مرگ توست که تو را از آن چاره ای نیست ؛ هر چند از آن گریز جویی . پس بر گم گشتگی خویش بیفزای! دیرگاهی است که اندیشه ات سَبُک گشته و خود را در آرزوی چیزی افکندی که از آنِ تو نیست و با آن کس که از تو بهتر است ، در می پیچی ؛ لیکن فرجام [ نیک] از آنِ کسی جز توست . و بار گناه [دیگران ]را با خطاهایی که تو را فرا گرفته ، بر دوش خواهی داشت . والسّلام!4 / 3نامه امام به معاویه و پرهیز دادنش از جنگ6445.الإمامُ علیٌّ علیه السلام :شرح نهج البلاغه به نقل از مدائنی : علی علیه السلام به او (معاویه) نوشت :

امّا بعد ؛ این مایه گم راهی که با خود داری ، چندان دور از همانی نیست که خانواده و خاندان تو با خود داشتند ؛ هم ایشان که کفر و باطل خواهی ، وادارشان کرد که بر محمّد صلی الله علیه و آله حسد ورزند ، تا آن گاه که به خاک هلاکت در انداخته شدند چنان که خود می دانی ؛ همانان که هیچ حریمی را پاس نداشتند و هیچ [ رخداد ]بزرگی را دور نکردند . من ، خویش ، در آن عرصه ها در مقابلشان بودم ؛ در تنور جنگ با آنان ، حمله ور بودم و بُرندگی شمشیرهایشان را کُند می ساختم و سران ایشان و سردمداران گم راهی را می کشتم . به خواست خداوند ، جانشین ایشان [ یعنی تو] را نیز در پی همان پیشینیان خواهم فرستاد . و چه بد جانشینی است آن که بر جای پیشینیانی نشیند که جایگاه و فرودگاهشان آتش است . والسّلام!

.


ص: 422

4 / 4جَوابُهُ بِکُلِّ وَقاحَهٍ6442.امام علی علیه السلام :شرح نهج البلاغه عن المدائنی :فَکَتَبَ إلَیهِ مُعاوِیَهُ :

أمّا بَعدُ ؛ فَقَد طالَ فِی الغَیِّ مَا استَمرَرتَ أدراجَکَ ، کَما طالَما تَمادی عَنِ الحَربِ نُکوصُکَ وإبطاؤُکَ ، فَتوعِدُ وَعیدَ الأَسَدِ وتَروغُ رَوَغانَ الثَّعلَبِ ، فَحَتّامَ تَحیدُ عَن لِقاءِ مُباشَرَهِ اللُّیوثِ الضّارِیَهِ وَالأَفاعِی القاتِلَهِ ، ولا تَستَبعِدَنَّها فَکُلُّ ما هُوَ آتٍ قَریبٌ إن شاءَ اللّهُ ، وَالسَّلامُ . (1)4 / 5کِتابُ الإِمامِ إلَیهِ یُخبِرُ فیهِ بِما سَیَقَعُ فِی الحَربِ6439.پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :شرح نهج البلاغه عن المدائنی :فَکَتَبَ إلَیهِ عَلِیٌّ علیه السلام :

أمّا بَعدُ ؛ فَما أعجَبَ ما یَأتینی مِنکَ ، وما أعلَمَنی بِما أنتَ الَیهِ صائِرٌ ! ولَیسَ إبطائی عَنکَ إلّا تَرَقُّبا لِما أنتَ لَهُ مُکَذِّبٌ وأنَا بِهِ مُصَدِّقٌ ، وکَأَنّی بِکَ غَداً وأنتَ تَضِجُّ مِنَ الحَربِ ضَجیجَ الجِمالِ مِنَ الأَثقالِ ، وسَتَدعونی أنتَ وأصحابُکَ إلی کِتابٍ تُعَظِّمونَهُ بِأَلسِنَتِکُم وتَجحَدونَهُ بِقُلوبِکُم ، وَالسّلامُ . (2) .

1- .شرح نهج البلاغه : ج 16 ص 134 .
2- .شرح نهج البلاغه : ج 16 ص 134 .

ص

4 / 4 پاسخِ بس بی شرمانه معاویه

4 / 5 نامه امام به وی و آگاه کردنش از پیشامدهای جنگ

4 / 4پاسخِ بس بی شرمانه معاویه6442.عنه علیه السلام :شرح نهج البلاغه به نقل از مدائنی : معاویه به او (علی علیه السلام ) نوشت :

امّا بعد ؛ دیرگاهی است که در گم راهی به پیش می روی ، همان سان که دیری است از نبرد بازمانده و روی گردانده ای . همچون شیر ، بیم بر می انگیزی و همانندِ روباه ، طفره زنان می گریزی . تا چه هنگام از رویارویی با شیرهای درنده و مارهای جان ستان ، کناره می جویی؟ چنین روزی را دور مشمار ، که به خواست خدا ، آنچه در پیش است ، نزدیک می نماید . والسّلام!4 / 5نامه امام به وی و آگاه کردنش از پیشامدهای جنگ6439.عنه صلی الله علیه و آله :شرح نهج البلاغه به نقل از مدائنی : علی علیه السلام به او (معاویه) نوشت :

امّا بعد ؛ چه شگفتی آور است پاسخ تو به من و چه قدر معلوم است بر من ، سرنوشتی که تو در پیش داری! چیزی مرا از جنگ با تو به کُندی وا نداشته ، مگر انتظار کشیدن آنچه تو آن را تکذیب می کنی و من راستش می شمارم . گویی هم اینک فردا را می بینم که همچون شترانِ نالان از بار گران ، از جنگ ، ضجّه بر می آوری و آن گاه ، تو و یاورانت مرا به کتابی فرا می خوانید که با زبان هاتان بزرگش می شمارید و با دل هاتان مغرضانه انکارش می کنید . والسّلام !

.


ص: 424

4 / 6جَوابُهُ بِکُلِّ وَقاحَهٍ6436.امام علی علیه السلام ( در عهدنامه خود به مالک اشتر ) شرح نهج البلاغه عن المدائنی :فَکَتَبَ إلَیهِ مُعاوِیَهُ :

أمّا بَعدُ ؛ فَدَعنی مِن أساطیرِکَ وَاکفُف عَنّی مِن أحادیثِکَ ، وَاقصُر عَن تَقَوُّلِکَ عَلی رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله وَافتِرائِکَ مِنَ الکَذِبِ ما لَم یَقُل ، وغُرورِ مَن مَعَکَ وَالخِداعِ لَهُم فَقَدِ استَغوَیتَهُم ، ویوشِکُ أمرُکَ أن یَنکَشِفَ لَهُم فَیَعتَزِلوکَ ویَعلَموا أنَّ ما جِئتَ بِهِ باطِلٌ مُضمَحِلٌّ ، وَالسَّلامُ . (1)4 / 7کِتابُ الإِمامِ إلَیهِ یُخبِرُ فیهِ بِمَصیرِهِ6433.امام علی علیه السلام :شرح نهج البلاغه عن المدائنی :فَکَتَبَ إلَیهِ عَلِیٌّ علیه السلام :

أمّا بَعدُ ؛ فَطالَما دَعَوتَ أنتَ وأولِیاؤُکَ أولِیاءُ الشَّیطانِ الرَّجیمِ الحَقَّ أساطیرَ الأَوَّلینَ ، ونَبَذتُموهُ وَراءَ ظُهورِکُم ، وجَهَدتُم بِإِطفاءِ نَورِ اللّهِ بِأَیدیکُم وأفواهِکُم ، وَاللّهُ مُتِمُّ نورِهِ ولَو کَرِهَ الکافِرونَ . ولَعَمری لَیُتِمَّنَّ النّورَ عَلی کُرهِکَ ، ولَیُنفِذَنَّ العِلمَ بِصِغارِکَ ، ولَتُجازَیَنَّ بِعَمَلِکَ ، فَعِث فی دُنیاکَ المُنُقَطِعَهِ عَنکَ ما طابَ لَکَ ؛ فَکَأَنَّکَ بِباطِلِکَ وقَدِ انقَضی وبِعَمَلِکَ وقَد هَوی (2) ثُمَّ تَصیرُ إلی لَظیً ، لَم یَظلِمکَ اللّهُ شَیئاً ، وما رَبُّکَ بِظَلّامٍ لِلعَبیدِ . (3) .

1- .شرح نهج البلاغه : ج 16 ص 134 ؛ بحار الأنوار : ج 33 ص 86 ح 401 .
2- .فی بحار الأنوار : «فکأنّک بأجلک قد انقضی وعملک قد هوی».
3- .شرح نهج البلاغه : ج 16 ص 135 ؛ بحار الأنوار : ج 33 ص 86 ح 401 وراجع شرح نهج البلاغه : ج 15 ص 83 .

ص: 425



4 / 6 پاسخِ بس بی شرمانه معاویه

4 / 7 نامه امام به معاویه و خبر دادن از سرنوشت او

4 / 6پاسخِ بس بی شرمانه معاویه6436.الإمامُ علیٌّ علیه السلام ( مِن کتابِهِ علیه السلام للأشتَرِ ) شرح نهج البلاغه به نقل از مدائنی : معاویه به او (علی علیه السلام ) نوشت :

امّا بعد؛مرا از [شنیدنِ] افسانه هایت معاف بدار وسخنانت را از من باز دار . سخن بستن به پیامبر خدا ، نسبت دادن سخنانِ دروغ به وی و فریفتن یاران خویش و نیرنگبازی با ایشان را بس کن ، که آنان را به گم راهی کشانده ای ، و زود است که کارت بر ایشان آشکار شود و آن گاه از تو کناره جویند و دریابند ادّعای تو باطل و بی بنیان است.والسّلام!4 / 7نامه امام به معاویه و خبر دادن از سرنوشت او6433.الإمامُ علیٌّ علیه السلام :شرح نهج البلاغه به نقل از مدائنی : علی علیه السلام به او (معاویه) نوشت :

امّا بعد ؛ دیرگاهی است تو و هواخواهانت که یاوران شیطانِ رانده شده اند ، حق را افسانه پیشینیان می خوانید و آن را فرا پشتِ خویش می افکنید و سخت می کوشید تا با دست ها و دهان های خود ، نور خدا را خاموش کنید ؛ امّا خداوند ، به ناخواستِ کافران ، نورش را فراگیر می کند .

به جانم سوگند ، به ناخواستِ تو آن نور ، فراگستر می شود و علم [ خدا] به همه جزئیّات کارهایت رخنه می کند و تو به سبب اعمالت کیفر می بینی . پس در دنیایت که از تو جداشدنی است ، هرچه می خواهی به تبهکاری بپرداز . گویا تو را می بینم که به باطلت که به سر آمده و به آنچه کرده ای و واژگون گشته ، مؤاخذه می کنند ، پس آن گاه به زبانه آتش در می افتی ، بی آن که خداوند بر تو هیچ ستم رانده باشد ، که پروردگارت هرگز بر بندگان ستم نمی رانَد .

.


ص: 426

4 / 8جَوابُهُ بِکُلِّ وَقاحَهٍ یَدعُو الإِمامَ لِلتَّشمیرِ لِلحَربِ6430.امام علی علیه السلام :شرح نهج البلاغه عن المدائنی :فَکَتَبَ إلَیهِ مُعاوِیَهُ :

أمّا بَعدُ ؛ فَما أعظَمَ الرَّینَ عَلی قَلبِکَ وَالغِطاءَ عَلی بَصَرِکَ ! الشَّرَهُ مِن شیمَتِکَ وَالحَسَدُ مِن خَلیقَتِکَ ، فَشَمِّر لِلحَربِ وَاصبِر لِلضَّربِ ، فَوَاللّهِ ، لَیَرِجِعَنَّ الأَمرُ إلی ما عَلِمتَ ، وَالعاقِبَهُ لِلمُتَّقینَ . هَیهاتَ هَیهاتَ ! أخطَأَکَ ما تَمَنّی ، وهَوی قَلبُکَ مَعَ مَن هَوی ، فَاربَع عَلی ظَلعِکَ ، وقِس شِبرَکَ بِفِترِکَ ؛ لِتَعلَمَ أینَ حالُکَ مِن حالِ مَن یَزِنُ الجِبالَ حِلمُهُ، ویَفصِلُ بَینَ أهلِ الشَّکِ عِلمُهُ ، وَالسَّلامُ. (1)4 / 9کَیدُ مُعاوِیَهَ فی حَربِ الدِّعایَهِ6427.امام علی علیه السلام :شرح نهج البلاغه عن النقیب أبی جعفر :کانَ مُعاوِیَهُ یَتَسَقَّطُ عَلِیّاً ویَنعی عَلَیهِ ما عَساهُ یَذکُرُهُ مِن حالِ أبی بَکرٍ وعُمَرَ وأنَّهُما غَصَباهُ حَقَّهَ ، ولا یَزالُ یَکیدُهُ بِالکِتابِ یَکتُبُهُ وَالرِّسالَهِ یَبعَثُها یَطلُبُ غِرَّتَهُ (2) ؛ لِیَنفُثَ بِما فی صَدرِهِ مِن حالِ أبی بَکرٍ وعُمَرَ إمّا مُکاتَبَهً أو مُراسَلَهً ، فَیَجعَلَ ذلِکَ حُجَّهً عَلَیهِ عِندَ أهلِ الشّامِ ، ویُضیفَهُ إلی ما قَرَّرَهُ فی أنفُسِهِم مِن ذُنوبِهِ کَما زَعَمَ ، فَقَد کانَ غَمَصَهُ (3) عِندَهُم بِأَنَّهُ قَتَلَ عُثمانَ ومالَأَ عَلی قَتلِهِ ، وأنَّهُ قَتَلَ طَلحَهَ وَالزُّبَیرَ وأسَرَ عائِشَهَ وأراقَ دِماءَ أهلِ البَصرَهِ ، وبَقِیَت خَصلَهٌ واحَدَهٌ وهُوَ أن یَثبُتَ عِندَهُم أنَّهُ یَتَبَرَّأُ مِن أبی بَکرٍ وعُمَرَ ، ویَنسُبُهُما إلی الظُّلمِ ومُخالَفَهِ الرَّسولِ فی أمرِ الخِلافَهِ ، وأنَّهُما وَثَبا عَلَیها غَلَبَهً وغَصَباهُ إیّاها .

فَکانَت هذِهِ الطّامَّهُ الکُبری لَیسَت مُقتَصِرَهً عَلی فَسادِ أهلِ الشّامِ عَلَیهِ ، بَل وأهلِ العِراقِ الَّذینَ هُم جُندُهُ وبِطانَتُهُ وأنصارُهُ ؛ لِأَنَّهُم کانوا یَعتَقِدونَ إمامَهَ الشَّیخَینِ إلَا القَلیلَ الشّاذَّ مِن خَواصِّ الشّیعَهِ .

فَلَمّا کَتَبَ ذلِکَ الکِتابَ مَعَ أبی مُسلِمٍ الخَولانِیِّ (4) قَصَدَ أن یُغضِبَ عَلِیّاً ویُحرِجَهُ ویُحوِجَهُ إذا قَرَأَ ذِکرَ أبی بَکرٍ وأنَّهُ أفضَلُ المُسلِمینَ إلی أن یَخلِطَ خَطَّهُ فِی الجَوابِ بِکَلِمَهٍ تَقتَضی طَعناً فی أبی بَکرٍ ، فَکانَ الجَوابُ مُجَمجَماً غَیرَ بَیِّنٍ لَیسَ فیهِ تَصریحٌ بِالتَّظلیمِ لَهُما ولَا التَّصریحُ بِبَراءَتِهِما وتارَهً یَتَرَحَّمُ عَلَیهِما وتارَهً یَقولُ : أخَذا حَقّی وقَد تَرَکتُهُ لَهُما .

فَأَشارَ عَمرُو بنُ العاصِ عَلی مُعاوِیَهَ أن یَکتُبَ کِتاباً ثانِیاً مُناسِباً لِلکِتابِ الأَوَّلِ ؛ لِیَستَفِزّا فیهِ عَلِیّاً علیه السلام ویَستَخِفّاهُ ، ویَحمِلَهُ الغَضَبُ مِنهُ أن یَکتُبَ کَلاماً یَتعََلَّقانِ بِهِ فی تَقبیحِ حالِهِ وتَهجینِ مَذهَبِهِ .

وقالَ لَهُ عَمرٌو : إنَّ عَلِیّاً علیه السلام رَجُلٌ نَزِقٌ تَیّاهٌ ، ومَا استَطعَمتَ مِنهُ الکَلامَ بِمِثلِ تَقریظِ أبی بَکرٍ وعُمَرَ فَاکتُب . فَکَتَبَ کِتاباً أنفَذَهُ إلَیهِ مَعَ أبی اُمامَهَ الباهِلِیِّ وهُوَ مِنَ الصَّحابَهِ بَعدَ أن عَزَمَ عَلی بِعثَتِهِ مَعَ أبِی الدَّرداءِ ونُسخَهُ الکِتابِ :

مِن عَبدِ اللّهِ مُعاوِیَهَ بنِ أبی سُفیانَ إلی عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ :

أمّا بَعدُ ؛ فَإِنَّ اللّهَ تَعالی جَدُّهُ ، اصطَفی مُحَمَّدا علیه السلام لِرِسالَتِهِ وَاختَصَّهُ بِوَحیِهِ وتَأدِیَهِ شَریعَتِهِ ، فَأَنقَذَ بِهِ مِنَ العَمایَهِ وهَدی بِهِ مِنَ الغَوایَهِ ، ثُمَّ قَبَضَهُ الَیهِ رَشیداً حَمیداً قَد بَلَّغَ الشَّرعَ ومَحَقَ الشِّرکَ وأخمَدَ نارَ الإِفکِ ، فَأَحسَنَ اللّهُ جَزاءَهُ وضاعَفَ عَلَیهِ نِعَمَهُ وآلاءَهُ ، ثُمَّ إنَّ اللّهَ سُبحانَهُ اختَصَّ مُحَمَّدا علیه السلام بِأَصحابٍ أیَّدوهُ وآزَروهُ ونَصَروهُ ، وکانوا کَما قالَ اللّهُ سُبحانَهُ لَهُم : «أَشِدَّآءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَمَآءُ بَیْنَهُمْ» (5) فَکانَ أفضَلَهُم مَرتَبَهً وأعلاهُم عِندَ اللّهِ وَالمُسلِمینَ مَنزِلَهً الخَلیفَهُ الأَوَّلُ ، الَّذی جَمَعَ الکَلِمَهَ ولَمَّ الدَّعوَهَ وقاتَلَ أهلَ الرِّدَّهِ ، ثُمَّ الخَلیفَهُ الثّانی الَّذی فَتَحَ الفُتوحَ ومَصَّرَ الأَمصارَ وأذَلَّ رِقابَ المُشرِکینَ ، ثُمَّ الخَلیفَهُ الثّالِثُ المَظلومُ الَّذی نَشَرَ المِلَّهِ وطَبَّقَ الآفاقَ بِالکَلِمَهِ الحَنیفِیَّهِ .

فَلَمَّا استَوثَقَ الإِسلامُ وضَرَبَ بِجِرانِهِ (6) عَدَوتَ عَلَیهِ فَبَغَیتَهُ الغَوائِلَ ونَصَبتَ لَهُ المَکایِدَ ، وضَرَبتَ لَهُ بَطنَ الأَمرِ وظَهرَهُ ودَسَستَ عَلَیهِ وأغرَیتَ بِهِ ، وقَعَدتَ حَیثُ استَنصَرَکَ عَن نَصرِهِ وسَأَلَکَ أن تُدرِکَهُ قَبلَ أن یُمَزَّقَ فَما أدرَکتَهُ ، وما یَومُ المُسلِمینَ مِنکَ بِواحِدٍ .

لَقَد حَسَدتَ أبا بَکرٍ وَالتَوَیتَ عَلَیهِ ورُمتَ إفسادَ أمرِهِ ، وقَعَدتَ فی بَیتِکَ ، وَاستَغوَیتَ عِصابَهً مِنَ النّاسِ حَتّی تَأَخَّروا عَن بَیعَتِهِ ، ثُمَّ کَرِهتَ خِلافَهَ عُمَرَ وحَسَدتَهُ وَاستَطَلتَ مُدَّتَهُ ، وسُرِرتَ بِقَتلِهِ وأظهَرتَ الشَّماتَهَ بِمُصابِهِ حَتّی إنَّکَ حاوَلتَ قَتلَ وَلَدِهِ ؛ لِأَنَّهُ قَتَلَ قاتِلَ أبیهِ ، ثُمَّ لَم تَکُن أشَدَّ مِنکَ حَسَدا لِابنِ عَمِّکَ عُثمانَ نَشَرتَ مَقابِحَهُ وطَوَیتَ مَحاسِنَهُ ، وطَعَنتَ فی فِقهِهِ ثُمَّ فی دینِهِ ثُمَّ فی سیرَتِهِ ثُمَّ فی عَقلِهِ ، وأغرَیتَ بِهِ السُّفَهاءَ مِن أصحابِکَ وشیعَتِکَ حَتّی قَتَلوهُ بِمَحضَرٍ مِنکَ لا تَدفَعُ عَنهُ بِلِسانٍ ولا یَدٍ ، وما مِن هؤُلاءِ إلّا مَن بَغَیتَ عَلَیهِ وتَلَکَّأتَ فی بَیعَتِهِ حَتّی حُمِلتَ إلَیهِ قَهراً تُساقُ بِخَزائِمِ (7) الاِقتِسارِ کَما یُساقُ الفَحلُ المَخشوشُ ، ثُمَّ نَهَضتَ الآنَ تَطلُبُ الخِلافَهَ ، وقَتَلَهُ عُثمانَ خُلَصاؤُکَ وسُجَراؤُکَ والمُحدِقونَ بِکَ ، وتِلکَ مِن أمانِیِّ النُّفوسِ وضَلالاتِ الأَهواءِ .

فَدَعِ اللَّجاجَ وَالعَبَثَ جانِباً وَادفَع إلَینا قَتَلَهَ عُثمانَ ، وأَعِدِ الأَمرَ شوری بَینَ المُسلِمینَ لِیَتَّفِقوا عَلی مَن هُوَ للّهِِ رِضاً . فَلا بَیعَهَ لَکَ فی أعناقِنا ولا طاعَهَ لَکَ عَلَینا ولا عُتبی لَکَ عِندَنا ، ولَیسَ لَکَ ولِأَصحابِکَ عِندی إلَا السَّیفُ ، وَالَّذی لا إلهَ إلّا هُوَ لَأَطلُبَنَّ قَتَلَهَ عُثمانَ أینَ کانوا وحَیثُ کانوا حَتّی أقتُلَهُم أو تَلتَحِقَ روحی بِاللّهِ .

فَأَمّا ما لا تَزالُ تَمُنُّ بِهِ مِن سابِقَتِکَ وجِهادِکَ فَإِنّی وَجَدتُ اللّهَ سُبحانَهُ یَقولُ : «یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُواْ قُل لَا تَمُنُّواْ عَلَیَّ إِسْلَمَکُم بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَدَکُمْ لِلْاءِیمَنِ إِن کُنتُمْ صَدِقِینَ» (8) ولَو نَظَرتَ فی حالِ نَفسِکَ لَوَجَدتَها أشَدَّ الأَنفُسِ امتِناناً عَلَی اللّهِ بِعَمَلِها ، وإذا کانَ الاِمتِنانُ عَلَی السّائِلِ یُبطِلُ أجرَ الصَّدَقَهِ فَالاِمتِنانُ عَلَی اللّهِ یُبطِلُ أجرَ الجِهادِ ویَجعَلُهُ کَ «صَفْوَانٍ عَلَیْهِ تُرَابٌ فَأَصَابَهُ وَابِلٌ فَتَرَکَهُ صَلْدًا لَا یَقْدِرُونَ عَلَی شَیْ ءٍ مِّمَّا کَسَبُواْ وَاللَّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَفِرِینَ» . (9)

قالَ النَّقیبُ أبو جَعفَرٍ : فَلَمّا وَصَلَ هذَا الکِتابُ إلی عَلِیٍّ علیه السلام مَعَ أبی اُمامَهَ الباهِلِیِّ ، کَلَّمَ أبا اُمامَهَ بِنَحوٍ مِمّا کَلَّمَ بِهِ أبا مُسلِمٍ الخَولانِیَّ وکَتَبَ مَعَهُ هذَا الجَوابَ .

قالَ النَّقیبُ : وفی کِتابِ مُعاوِیَهَ هذا ذِکرُ لَفظِ الجَمَلِ المَخشوشِ أوِ الفَحلِ المَخشوشِ ، لا فِی الکِتابِ الواصِلِ مَعَ أبی مُسلِمٍ ولَیسَ فی ذلِکَ هذِهِ اللَّفظَهُ وإنَّما فیهِ : «حَسَدتَ الخُلَفاءَ وبَغَیتَ عَلَیهِم عَرَفنا ذلِکَ مِن نَظَرِکَ الشَّزرِ (10) وقَولِکَ الهُجرِ (11) وتَنَفُّسِکَ الصُّعَداءَ وإبطائِکَ عَنِ الخُلَفاءِ» .

قالَ : وإنَّما کَثیرٌ مِنَ النّاسِ لا یَعرِفونَ الکِتابَینِ ، وَالمَشهورُ عِندَهُم کِتابُ أبی مُسلِمٍ فَیَجعَلونَ هذِهِ اللَّفظَهَ فیهِ ، وَالصَّحیحُ أنَّها فی کِتابِ أبی اُمامَهَ ، أ لا تَراها عادَت فی جَوابِهِ ؟ ولَو کانَت فی کتابِ أبی مُسلِمٍ لَعادَت فی جَوابِهِ . (12) .

1- .شرح نهج البلاغه : ج 16 ص 135 .
2- .الغِرَّه : الغَفله (النهایه : ج 3 ص 354 «غرر») .
3- .غَمَصَه : حَقَّرَه واستَصغَرَه ولم یَره شیئاً (لسان العرب : ج 7 ص 61 «غمص») .
4- .راجع : ص 442 (رسائل معاویه إلی الإمام فی دم عثمان) .
5- .الفتح : 29 .
6- .الجِرَان : باطن العُنُق . ومنه حدیث عائشه «حتی ضربَ الحقُّ بِجرَانِه» أی قَرَّ قَرارُه واستقام ، کما أنّ البعیر إذا برَک واستراح مدّ عُنُقَه علی الأرض (النهایه : ج 1 ص 263 «جرن») .
7- .الخِزَام : جمع خِزامه ، وهی حَلقه من شعر تُجعل فی أحد جانبی مَنخِرَی البعیر (النهایه : ج 2 ص 29 «خزم») .
8- .الحجرات : 17 .
9- .البقره : 264 .
10- .الشَّزْر : النظر عن الیمین والشمال ، ولیس بمستقیم الطریقه . وقیل : هو النَّظرُ بمؤخر العین ، وأکثرُ ما یکون النَّظرُ الشزْرُ فی حال الغضَب وإلی الأعدَاء (النهایه : ج 2 ص 470 «شزر») .
11- .أهْجَر فی مَنْطقه یُهْجِرُ إهْجاراً إذا أفْحَش ، وکذلک إذا أکثر الکلام فیما لاینبغی . والاسم : الهُجْر ، بالضم . وهَجَریَهْجُر هَجْراً ، بالفتح ، إذا خلط فی کلامه ، وإذا هذی (النهایه : ج 5 ص 245 «هجر») .
12- .شرح نهج البلاغه : ج 15 ص 184 ؛ بحار الأنوار : ج 33 ص 60 .

ص: 427



4 / 8 پاسخِ بس بی شرمانه معاویه و فراخواندنِ امام به جنگ

4 / 9 حیله گری معاویه در نبرد تبلیغاتی

4 / 8پاسخِ بس بی شرمانه معاویه و فراخواندنِ امام به جنگ6424.امام علی علیه السلام :شرح نهج البلاغه به نقل از مدائنی : معاویه به او (علی علیه السلام ) نوشت :

امّا بعد ؛ آلودگیِ قلبت چه بسیار است و بر دیدگانت چه پرده ای افتاده! تنگْ چشمی ، شیوه تو و حسدورزی ، خوی توست . پس برای نبرد مهیّا شو و بر ضربه[ ی شمشیر ]شکیبا باش . خدای را سوگند که وضع ، بدان سان که [در گذشته ]دانستی ، باز خواهد گشت ، و سرانجام [ نیک] از آنِ تقوا پیشگان است . هیهات! هیهات! آرزویت تو را به خطا افکنده و جانت در زمره هوسرانان به هوس افتاده . پس بر جای خود بنشین و روزگارت را به آرامی بگذران تا دریابی که در قیاس با کسی که بردباری اش با کوه ها سنجیده می شود و دانشش ، شک زدگان را به باور می رسانَد ، چگونه ای . والسّلام!4 / 9حیله گری معاویه در نبرد تبلیغاتی6430.الإمامُ علیٌّ علیه السلام :شرح نهج البلاغه به نقل از نقیب ابو جعفر : معاویه در پی [تحریک و] به لغزش افکندن علی علیه السلام بود ، خاطرات بد را به یاد او می آورْد تا شاید او از حال ابو بکر و عمر که حقّ [ خلافت] او را غصب کرده بودند ، چیزی گوید [و بدین سان ، رسوا شود] . پس همواره با نامه پراکندن و پیک فرستادن ، بر آن بود که غافلگیرش کند تا وی در نامه ای یا با پیکی ، آنچه را از ابو بکر و عمر در دل دارد ، آشکار سازد و آن گاه معاویه ، نزد مردم شام ، آن را دستاویزی به زیان علی علیه السلام سازد و به دیگر گناهان وی ، به زعم خویش ، که در باور آن مردم نشانده بود ، بیفزاید .

همو بود که نزد شامیان ، علی علیه السلام را فرومایه جلوه داده بود ، بدین ادّعا که او در قتل عثمان دست داشته و کشندگانش را یاری کرده ، طلحه و زبیر را کشته و عایشه را به اسارت افکنده و خون مردم بصره را بر زمین ریخته است . اکنون یک دستاویز باقی مانده بود : این که به شامیان بقبولانَد علی علیه السلام از ابو بکر و عمر ، بیزاری می جوید و آن دو را ستم پیشه و سرپیچنده از فرمان پیامبر خدا در امر خلافت می داند و بر این باور است که آن دو زورمندانه به خلافت چنگ زدند و آن را غاصبانه از وی ربودند .

این بلای بزرگ ، هم به انگیزه تباه ساختن اندیشه شامیان برای دشمنی با امام علیه السلام و هم به نیّتِ برانگیختن مردم عراق بر وی بود ؛ همانان که سپاهیان و همرازان و یاران او به شمار می رفتند ؛ چرا که ایشان ، جز اندکی شیعه خاص ، به پیشوایی عمر و ابو بکر نیز قائل بودند .

آن گاه که معاویه آن نامه را با ابو مسلم خولانی همراه کرد ، (1) در اندیشه بود که علی علیه السلام را به خشم آورَد و در تنگنا افکَنَد و ناگزیرش سازد که پس از خواندنِ عبارت های وی در یادکردِ ابو بکر و این که او را برترینِ مسلمانان شمرده ، پاسخی بنگارد که در بردارنده طعنی به ابو بکر باشد . امّا پاسخ امام علیه السلام پیچ و تاب دار و دو پهلو بود ؛ نه آشکارا آنان را ستم ورز خواند و نه از بی گناهی شان دم زد . گاه برای ایشان رحمت طلبید و گاه فرمود : «آن دو به حقّ من دست یازیدند و من ، آن را به ایشان وا نهادم» .

آن گاه ، عمرو بن عاص ، معاویه را اندرز داد که نامه ای دیگر ، سازگار با نامه نخست ، بنگارد تا در آن ، علی علیه السلام را بر انگیزانند و خوار شمارند و چنان به خشم اندازند که وی کلامی بنگارد و آن دو ، همان کلام را دستاویزی برای زشت نمودنِ چهره او و فرومایه شمردنِ آیینش سازند .

عمرو به معاویه گفت : علی مردی شتاب ورز و بی پرواست . پس هر چیز را همانند ستایش ابو بکر و عمر که امید می ورزی او را به سخن برانگیزد ، بنویس .

معاویه نامه ای نوشت . نخست قصد داشت آن را با ابو الدّرداء همراه کند ؛ لیکن سرانجام آن را با ابو اُمامه باهِلی روان ساخت ؛ همو که از جمله صحابیان پیامبر صلی الله علیه و آله بود . متن آن نامه چنین است :

از بنده خدا ، معاویه بن ابی سفیان ، به علی بن ابی طالب .

امّا بعد ؛ همانا خداوند متعال ، محمّد را به پیامبریِ خویش برگزید و او را به ابلاغ وحی و شریعت ، ممتاز فرمود . با او [ مردم را] از کوری نجات بخشید و از گم راهی به هدایت کشید . سپس وی را رستگار و ستوده ، به پیشگاه خود برگرفت ؛ همو را که دین را ابلاغ کرده ، شرک را از میان برده ، و آتش فریبگری را فرو نشانده بود . پس خدایش پاداش نیک دهاد و نعمت ها و دهش های خویش را در حقّش دو چندان کُناد!

آن گاه ، خداوند سبحان ، یارانی به او عطا فرمود که او را یاری و یاوری و پشتیبانی کردند و مصداق فرموده سبحان شدند : «بر کافران سخت گیرنده و میان خود ، مهر ورزنده» . برترینِ این یاران و بلند پایه ترینشان نزد خدا و مسلمانان ، خلیفه اوّل بود که امّت را وحدت بخشید ، دعوت توحیدی را سامان داد و با مرتدّان به نبرد برخاست . از پیِ او ، خلیفه دوم بود که اسلام را پیروزی بخشید و سرزمین هایی را به روی آن گشود و سرِ مشرکان را فرود آورد . پس از وی ، خلیفه مظلوم سوم بود که اسلام را دامنه داد و کلمه حق را به این سو و آن سو گسترد .

آن گاه که اسلام ، قرار و استقرار یافت ، تو بر آن تاختی و غائله ها برانگیختی و حیله ها پروراندی و پنهان و آشکار با آن در آویختی و توطئه ها چیدی و با آن دشمنی ها پراکندی . آن دم که دین خدا تو را به یاری طلبید ، از یاری اش فرو نشستی و آن زمان که از تو خواست تا پیش از فروپاشی ، آن را دریابی ، رهایش ساختی . باری ، گرفتاری مسلمانان به تو یکی و دو تا نبوده است .

تو بودی که به ابو بکر حسد ورزیدی و با او در پیچیدی و تباه کردنش را عزم کردی . در خانه خویش نشستی و گروهی از مردم را به گم راهه کشاندی تا در بیعت با او درنگ ورزیدند . از آن پس ، جانشینی عمر را نیز ناخوشایند داشتی و بر او حسد بُردی و دوران خلافتش را دراز شمردی ، به قتل او خرسند گشتی و در سوگش شادمانی خود را آشکار کردی تا آن که برای قتل فرزند او که قاتل پدرش را کشته بود ، چاره اندیشیدی .

هیچ کس بیش از تو بر عمو زاده ات عثمان حسد نورزید . زشتکاری هایش را پراکندی و نیک کرداری هایش را فرو پوشاندی . [ نخست ]دین شناسی و سپس دینداری و رفتار و خردش را به طعن گرفتی و یاران و پیروان نادان خویش را ضدّ او بر انگیختی تا او را فرا چشم تو کشتند و تو نه به زبان و نه به دست ، به دفاع از او برنخاستی .

تو به این هر سه ، ستم راندی و در بیعت با هر یک ، درنگ ورزیدی تا آن دم که به قهر و غلبه ، همانند شتری با بینیِ مهار شده ، تو را به سوی وی کشاندند . اکنون به طلب خلافت برخاسته ای و کُشندگان عثمان ، وفاداران و دوستان و پیرامونیان تو گشته اند . و این است رهاورد آرزوهای نَفْس ها و گمگشتی های شهوت ها .

پس ، از سرسختی دست بردار و بیهوده گری را وا گذار و کُشندگان عثمان را به ما بسپار و دیگر بار ، کار خلافت را میان مسلمانان به شورا بگذار تا بر هر که خدا از او خشنود است ، اتّفاق کنند . تو را پیمانی بر گردن ما نیست و نه سزاوارِ آن هستی که از تو فرمان بَریم و نه سزاوار آنی که جلب خشنودیِ تو نماییم . برای تو و یارانت ، نزد من ، چیزی جز شمشیر چیزی نیست . سوگند به آن که جز او خدایی نیست،کُشندگان عثمان را،هر جا و هرگونه باشند، خواهم یافت تا آن که ایشان را بکشم یا جانم به خدا پیوندد .

و امّا این که همواره پیشینه خویش در اسلام و جهادهایت را منّت گذارانه به رخ می کشی ، من در کلام خداوند سبحان چنین یافته ام : «از این که اسلام آورده اند ، بر تو منّت می گذارند . بگو : برای اسلامتان بر من منّت مگذارید ؛ بلکه خدا بدان سبب که شما را به ایمان راه نموده ، بر شما منّت می نهد ، اگر راست می گویید» .

اگر در حال خویش بنگری ، آن را این گونه می یابی که پرمنّت ترینِ انسان ها بر خدا به خاطر عملت هستی . پس آن جا که منّت نهادن بر مستمندِ نیازخواه ، پاداش صدقه را از میان می بَرَد ، منّت گذاردن بر خدا پاداش جهاد را تباه می سازد و آن را مصداق این آیه می کند : «سنگی است صاف که روی آن ، خاکی نشسته باشد ؛ ناگاه بارانی تند فرو بارَد و آن سنگ را همچنان کشت ناپذیر باقی گذارَد . چنین کسان از آنچه کرده اند ، سودی نمی برند ، که خدا کافران را هدایت نمی کند» .

آن گاه که این نامه همراه ابو اُمامه باهِلی به علی علیه السلام رسید ، وی با او همان گونه سخن گفت که با ابو مسلم خولانی گفته بود ؛ و این پاسخ را [ که خواهد آمد] با وی روانه ساخت . معاویه ، عبارت «شتر یا حیوان نَر بینی مهار شده» را در همین نامه به کار برد ، نه در نامه ای که با ابو مسلم روانه کرده بود . در آن نامه ، نه عبارت مزبور ، بلکه این عبارت بود : «بر خلفا حسد ورزیدی و به ایشان ستم راندی . این را از چپ نگریستن و دشنامگویی و آه سرد کشیدن و درنگت در بیعت با خلفا دریافتیم» .

البتّه بسیاری از افراد ، این دو نامه را از یکدیگر باز نمی شناسند و آنچه میانشان شهرت دارد ، همان نامه ابو مسلم است و این عبارت را از آنِ همان می شمارند ؛ لیکن عبارت مزبور در نامه [ همراهِ] ابو امامه آمده است . آیا نمی نگری که این عبارت در پاسخ این نامه ، باز آمده ؛ و اگر در نامه [ همراهِ] ابو مسلم بود ، در پاسخِ همان باز می آمد؟

.

1- .ر . ک : ص 443 (نامه های معاویه به امام در باب خون عثمان) .

ص: 428

. .


ص: 429

. .


ص: 430

. .


ص: 431

. .


ص: 432

. .


ص: 433

. .


ص: 434

4 / 10الأَجوِبَهُ الواعِیَهُ لِلإِمامِ6427.الإمامُ علیٌّ علیه السلام :الإمام علیّ علیه السلام مِن کِتابٍ لَهُ إلی مُعاوِیَهَ جَوابا ، وهُوَ مِن مَحاسِنِ الکُتُبِ : أمّا بَعدُ ؛ فَقَد أتانی کِتابُکَ تَذکُرُ فیهِ اصطِفاءَ اللّهِ مُحَمَّدا صلی الله علیه و آله لِدینِهِ وتَأییدَهُ إیّاهُ بِمَن أیَّدَهُ مِن أصحابِهِ ، فَلَقَد خَبَّأَ لَنَا الدَّهرُ مِنکَ عَجَباً ، إذ طَفِقتَ تَخبِرُنا بِبَلاءِ اللّهِ تَعالی عِندَنا ونِعمَتِهِ عَلَینا فی نَبِیِّنا ، فَکُنتَ فی ذلِکَ کَناقِلِ التَّمرِ إلَی هَجَرَ أو داعی مُسَدِّدِهِ إلَی النِّضالِ .

وزَعَمتَ أنَّ أفضَلَ النّاسِ فِی الإِسلامِ فُلانٌ وفُلانٌ ، فَذَکَرتَ أمراً إن تَمَّ اعتَزَلَکَ کُلُّهُ ، وإن نَقَصَ لَم یَلحَقکَ ثَلمُهُ . وما أنتَ وَالفاضِلَ والمَفضولَ ، وَالسّائِسَ وَالمَسوسَ ؟ وما لِلطُّلَقاءِ وأبناءِ الطُّلَقاءِ والتَّمییزَ بَینَ المُهاجِرینَ الأَوَّلینَ ، وتَرتیبَ دَرَجاتِهِم ، وتَعریفَ طَبَقاتِهِم . هَیهاتَ لَقَد حَنَّ قِدحٌ لَیسَ مِنها ، وطَفِقَ یَحکُمُ فیها مَن عَلَیهِ الحُکمُ لَها .

ألا تَربَعُ أیُّهَا الإِنسانُ عَلی ظَلعِکَ ، وتَعرِفُ قُصورَ ذَرعِکَ ؟ وتَتَأَخَّرُ حَیثُ أخَّرَکَ القَدَرُ ؟ فَما عَلَیکَ غَلَبَهُ المَغلوبِ ولا ظَفَرُ الظّافِرِ ، وإنَّکَ لَذَهَّابُ فِی التّیهِ ، رَوّاغٌ عَنِ القَصدِ .

ألا تَری غَیرَ مُخبِرٍ لَکَ ولکِن بِنِعمَهِ اللّهِ اُحدِّثُ أنَّ قَوماً استُشهِدوا فی سَبیلِ اللّهِ تَعالی مِنَ المُهاجِرینَ وَالأَنصارِ ولِکُلٍّ فَضلٌ حَتّی إذَا استُشهِدَ شَهیدُنا قیلَ : سَیِّدُ الشُّهَداءِ ، وخَصَّهُ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله بِسَبعینَ تَکبیرَهً عِندَ صَلاتِهِ عَلَیهِ .

أ وَلا تَری أنَّ قَوماً قُطِّعَت أیدیهِم فی سَبیلِ اللّهِ ولِکُلٍّ فَضلٌ حَتّی إذا فُعِلَ بِواحِدِنا ما فَعَلَ بِواحِدِهِم قیلَ : الطَّیّارُ فِی الجَنَّهِ وذُو الجَناحَینِ ، ولَولا ما نَهَی اللّهُ عَنهُ مِن تَزکِیَهِ المَرءِ نَفسَهُ لَذَکَرَ ذاکِرٌ فَضائِلَ جَمَّهً تَعرِفُها قُلوبُ المُؤمِنینَ ، ولا تَمُجُّها آذانُ السّامِعینَ ، فَدَع عَنکَ مَن مالَت بِهِ الرَّمِیَّهُ ؛ فَإِنّا صَنائِعُ رَبِّنا ، وَالنّاسُ بَعدُ صَنائِعُ لَنا . لَم یَمنَعنا قَدیمُ عِزِّنا ولا عادِیُّ طَولِنا عَلی قَومِکَ أن خَلَطناکُم بِأَنفُسِنا ، فَنَکَحنا وأنکَحنا فِعلَ الأَکفاءِ ، ولَستُم هُناکُ .

وأنّی یَکونُ ذلِکَ ومِنَّا النَّبِیُّ ومِنکُمُ المُکَذِّبُ ، ومِنّا أسَدُ اللّهِ ومِنکُم أسَدُ الأَحلافِ ، ومِنّا سَیِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّهِ ومِنکُم صِبیَهُ النّارِ ، ومِنّا خَیرُ نِساءِ العالَمینَ ومِنکُمُ حَمّالَهُ الحَطَبِ فی کَثیرٍ مِمّا لَنا وعَلَیکُم ؛ فَإِسلامُنا قَد سُمِعَ ، وجاهِلِیَّتُنا لا تُدفَعُ ، وکِتابُ اللّهِ یَجمَعُ لَنا ما شَذَّ عَنّا وهُوَ قَولُهُ سُبحانَهُ وتَعالی : «وَأُوْلُواْ الأَْرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ فِی کِتَبِ اللَّهِ» (1) وقَولُهُ تَعالی : «إِنَّ أَوْلَی النَّاسِ بِإِبْرَ هِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَهَذَا النَّبِیُّ وَالَّذِینَ ءَامَنُواْ وَاللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ» (2) فَنَحنُ مَرَّهً أولی بِالقَرابَهِ ، وتارَهً أولی بِالطّاعَهِ . ولَمَّا احتَجَّ المُهاجِرونَ عَلَی الأَنصارِ یَومَ السَّقیفَهِ بِرَسولِ اللّه صلی الله علیه و آله فَلَجوا عَلَیهِم ، فَإِن یَکُنِ الفَلَجُ بِهِ فَالحَقُّ لَنا دونَکُم ، وإن یَکُن بِغَیرِهِ فَالأَنصارُ عَلَی دَعواهُم .

وزَعمَتَ أنّی لِکُلِّ الخُلَفاءِ حَسَدتُ وعَلی کُلِّهِم بَغَیتُ ، فَإِن یَکُن ذلِکَ کَذلِکَ فَلَیسَتِ الجِنایَهُ عَلَیکَ فَیَکونَ العُذرُ إلَیکَ :


وتِلکَ شَکاهٌ ظاهِرٌ عَنکَ عارُها


وقُلتُ إنّی کُنتُ اُقادُ کَما یُقادُ الجَمَلُ المَخشوشُ حَتّی اُبایِعَ ، ولَعَمرُ اللّهِ لَقَد أرَدتَ أن تَذُمَّ فَمَدَحتَ ، وأن تَفضَحَ فَافتَضَحتَ ! وما عَلَی المُسلِمِ مِن غَضاضَهٍ فی أن یَکونَ مَظلوماً ما لَم یَکُن شاکّاً فی دینِهِ ، ولا مُرتاباً بِیَقینِهِ . وهذِهِ حُجَّتی إلی غَیرِکَ قَصدُها ، ولکِنّی أطلَقتُ لَکَ مَنها بِقَدرِ ما سَنَحَ مِن ذِکرِها .

ثُمَّ ذَکَرتَ ما کانَ مِن أمری وأمرِ عُثمانَ فَلَکَ أن تُجابَ عَن هذِهِ لِرَحِمِکَ مِنهُ ، فَأَیُّنا کانَ أعدی لَه وأهدی إلی مَقاتِلِهِ . أ مَن بَذَلَ لَهُ نُصرَتَهُ فَاستَقعَدَهُ وَاستَکَفَّهُ ، أم مَنِ استَنصَرَهُ فَتَراخی عَنهُ وبَثَّ المَنونَ إلَیهِ حَتّی أتی قَدَرُهُ عَلَیهِ ؟

کَلّا وَاللّهِ لَ «قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِینَ مِنکُمْ وَ الْقَآئِلِینَ لِاءِخْوَ نِهِمْ هَلُمَّ إِلَیْنَا وَ لَا یَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَا قَلِیلاً» (3) وما کُنتُ لِأَعتَذِرَ مِن أنّی کُنتُ أنقِمُ عَلَیهِ أحداثاً،فَإِن کانَ الذَّنبُ إلَیهِ إرشادی وهِدایَتی لَهُ فَرُبَّ مَلومٍ لا ذَنبَ لَهُ :


وقَد یَستَفیدُ الظِّنَّهَ المُتَنَصِّحُ .


وما أرَدتُ إلَا الإِصلاحَ ما استَطَعتُ وما تَوفیقی إلاّ بِاللّهِ عَلَیهِ تَوَکَّلتُ وإلَیهِ اُنیبُ .

وذَکَرتَ أنَّهُ لَیسَ لی ولِأَصحابی عَندَکَ إلَا السَّیفُ فَلَقَد أضحَکتَ بَعدَ استِعبارٍ ! مَتی ألفَیتَ بَنی عَبدِ المُطَّلِبِ عَنِ الأَعداءِ ناکِلینَ ، وبِالسَّیفِ مُخَوَّفینَ ؟ ! ف



لَبِّث قَلیلاً یَلحَقِ الهَیجا حَمَلْ


فَسَیَطلُبُکَ مَن تَطلُبُ ، ویَقرُبُ مِنکَ ما تَستَبعِدُ ، وأنَا مُرقِلٌ نَحوَکَ فی جَحفَلٍ مِنَ المُهاجِرینَ وَالأَنصارِ وَالتّابِعینَ لَهُم بِإِحسانٍ ، شَدیدٍ زِحامُهُم ، ساطِعٍ قَتامُهُم ، مُتَسَربِلینَ سَرابیلَ المَوتِ ، أحَبُّ اللِّقاءِ إلَیهِم لِقاءُ رَبِّهِم ، وقَد صَحِبَتهُم ذُرِّیَّهٌ بَدرِیَّهٌ وسُیوفٌ هاشِمِیَّهٌ ، قَد عَرَفتَ مَواقِعَ نِصالِها فی أخیکَ وخالِکَ وجَدِّکَ وأهلِکَ 4 «وَ مَا هِیَ مِنَ الظَّلِمِینَ بِبَعِیدٍ» . (4)6 .

1- .الأنفال : 75 .
2- .آل عمران : 68 .
3- .الأحزاب : 18 .
4- .هود : 83 .

ص: 435



4 / 10 پاسخ های هوشمندانه امام

4 / 10پاسخ های هوشمندانه امام6424.عنه علیه السلام :امام علی علیه السلام از نامه او به معاویه ؛ و این نامه از نیکوترین نامه هاست :

امّا بعد ؛ نامه ات به من رسید که در آن ، یاد کرده ای که خداوند ، محمّد صلی الله علیه و آله را برای [ ابلاغ ]دین خود برگزید و او را با کسانی که خود نیروشان بخشیده بود ، نیرومند ساخت . همانا روزگار ، شگفتْ چیزی از تو را بر ما پنهان کرده بود ؛ چه از نعمتی که خداوند ارزانی مان فرموده و نیز از موهبتی که با وجود پیامبرمان بر ما نهاده ، با ما سخن آغاز کرده ای . این کار تو همانند آن است که کسی خرما به هَجَر فرستد ( = زیره به کرمان بَرَد ) یا شاگردی نوآموز ، استاد تیر اندازی اش را به مبارزه فراخوانَد .

آن گاه ، پنداشته ای که برترینِ مردم در اسلام ، فلان و فلان هستند . سخنی گفته ای که اگر یکسره درست باشد ، تو را از آن هیچ بهره ای نیست ؛ و اگر نادرست باشد ، تو را از آن زیانی نیست . تو را چه رسد که چه کسی برتر است و چه کسی فروتر ، یا کدام کس سیاستمدار است و کدام سیاست شده؟! آزادشدگان و فرزندانِ آنها را چه رسد که میان نخستین مهاجران فرق نهند و مراتب ایشان را تعیین کنند و رتبه هایشان را نشان دهند؟ هیهات! آن تیر که از جنس تیرهای دیگر نبود ، آواز برآورْد [ و خود را شناساند] و آن کس که خود محکوم بود ، در این داستان ، شروع به داوری نمود .

ای آدمی! چرا بر جای خود نمی نشینی و [ضعف و ]کوته دستیِ خود را در نمی یابی و در رتبه واپسین که برایت تقدیر گشته ، قرار نمی گیری؟ تو را چه زیان از شکستِ مغلوب یا پیروزی ظفرمند؟ تو در [ بیابان ]سرگردانی ره پیمایی و از راه راست ، رویگردان!

آیا نمی بینی هر چند نمی خواهم برای تو بگویم ، ولی برآنم هر یک که نعمت خدا را بر زبان برانم گروهی از مهاجران و انصار ، در راه خدا شهید شدند و هر یک را [ در پیشگاه پروردگار ]فضیلتی است ؛ تا آن گاه که شهید ما (حمزه) به شهادت رسید و «سیّد الشهداء (سرور شهیدان)» خوانده شد و پیامبر خدا به هنگام نماز گزاردن بر وی ، به هفتاد تکبیر ممتازش ساخت؟

آیا نمی بینی گروهی ، دستانشان در راه خدا قطع شد و هر یک را [ در پیشگاه پروردگار ]فضیلتی است ؛ تا آن گاه که آنچه درباره ایشان رخ داد ، برای یکی از ما ( جعفر بن ابی طالب ) صورت پذیرفت و او «بسیار پرنده در باغ بهشت» و نیز «دارنده دو بال» خوانده شد؟

اگر خداوند خودستایی را نهی نفرموده بود ، [ این ]یاد آورنده فضیلت های فراوانی را یادآور می شد که دل های مؤمنان با آنها آشناست و گوش های شنوایان آنها را ناخوش نمی دارد . پس از کسی که شکارِ [ دنیا ]درمانده اش ساخته ، سخن مگو . ما (اهل بیت) پروردگانِ خداییم و دیگر مردم ، پروردگانِ ما هستند . سرافرازی دیرین و برتری همیشگی ما بر خاندان تو ، مانع نشد که با شما در آمیزیم . پس چنان که شیوه همتایان است ، از شما زن گرفتیم و به شما زن دادیم ، گرچه در آن جایگاه نبودید .

و چگونه شما همتای مایید ، در حالی که از ماست پیامبر صلی الله علیه و آله و از شماست تکذیب کننده (ابو جهل) ؛ از ماست شیر خدا (حمزه) و از شماست شیرِ سوگندها (عتبه بن ربیعه ، جدّ تو) ؛ از مایند سرورانِ جوانان بهشتی (حسن و حسین ) و از شمایند کودکان آتش (فرزندانِ عُقبَه بن ابی مُعیط ) ؛ از ماست برترینِ زنانِ جهانیان (فاطمه) و از شماست آن زن هیزم کش (امّ جمیل ، خواهر ابو سفیان و همسر ابو لهب) . [ چنین است] در بسیاری از آنچه ما را به سود است و شما را به زیان!

اسلامِ ما را همگان [ دیده و] شنیده اند و [ پاکیِ ما در دوران] جاهلیتِ [ مردم ]ما انکار کردنی نیست . کتاب خدا در این فرمایش وی سبحانه و تعالی همه آنچه را از ما پراکنده گشته ، برایمان گرد آورده است : «در کتاب خدا ، بعضی از خویشاوندان از بعضِ دیگر سزاوارترند» ؛ و نیز این سخن خداوند بلند پایه : «سزاوارترینِ مردم [ در انتساب] به ابراهیم، همانا کسانی هستند که از او پیروی کردند و [ نیز] این پیامبر و آنان که ایمان آوردند . و خداوند ، یار مؤمنان است» . پس ما ، هم به دلیل خویشاوندی [ با پیامبر صلی الله علیه و آله ]برتریم و هم به سبب اطاعت [ از وی] .

در روز سقیفه [ نیز] آن گاه که مهاجران [ به انتساب ]به پیامبر خدا استدلال کردند ، بر انصار چیره شدند . پس اگر با این انتساب پیروزی تحقّق می یابد ، حق از آنِ ماست نه شما ؛ و اگر پیروزی با چیزی جز آن ثابت می شود ، پس انصار بر ادّعای خود باقی اند [ حال آن که چنین نشد و مهاجران غلبه یافتند] .

پنداشته ای که من بر همه خلفا حسد ورزیده و به ایشان ستم رانده ام! اگر چنین باشد ، جنایتی بر تو نرفته تا پوزش خواهی از تو روا باشد :

و آن ، عیبی است که ننگش از تو دور است .

و گفتی که من همانند شترِ بینی مهار شده، کشانده می شدم تا بیعت کنم. خدای را سوگند،خواستی مرا نکوهش کنی، امّا ستایش کردی؛ خواستی مرا رسوا سازی ، امّا خود رسوا شدی.مسلمان را عیبی نیست که مظلوم گردد ، مادام که در دینش به شک و در یقینش به تردید دچار نشود . این، آن دلیلِ من است که تو مخاطبش نبودی ؛ لیکن قدری از آن را که ذکرش مناسب افتاد ، برای تو بیان کردم .

آن گاه ، از کار من و عثمان یاد کرده ای . به دلیل خویشاوندی تو با او ، رواست که در این باب ، پاسخ بشنوی . پس [ انصاف دِه ]کدام یک از ما ، با او بیشتر دشمنی ورزیدیم و دیگران را به راه های کشتن او رهنمون شدیم : آن کس که یاری خود را به عثمان پیشکش کرد ، امّا وی را باز نشانید و باز داشت ؛ یا آن که عثمان از او یاری خواست ، ولی او سستی کرد و [ اسبابِ] مرگ را برای او فراهم آورد تا مقدّرات او فرا رسید؟

به خدا سوگند ، چنین نیست [ که تو وانمود می کنی] . «همانا خداوند آگاه است از حال کسانی که شما را [ از جهاد ]باز می دارند و به همکیشان خویش می گویند : به سوی ما بیایید ؛ و خود ، جز زمانی اندک ، در نبرد حاضر نمی شوند» .

من بر آن نیستم که به دلیل نکوهیدنِ عثمان بر بدعت هایش ، پوزش بجویم . اگر رهنمایی و هدایت من در حقّ او ، گناه به شمار می رود ، پس چه بسا سرزنش شده ای که هیچ گناهی ندارد :

و گاه بُوَد که اندرزگو خود ، در معرض بدگمانی است .

من تنها در پی اصلاح هستم ، به قدر توان خویش . توفیقم فقط به یاری خداست ، بر او تکیه می کنم و به سویش باز می گردم .

و گفتی که برای من و یاورانم نزد تو جز شمشیر نیست . راستی را که پس از گریستن ، مرا به خنده وا داشتی! چه هنگامی دیده ای که فرزندان عبد المطّلب از دشمنان روی گردانند و از شمشیرها ترسانده شوند؟ پس :

اندکی به درنگ فراخوان تا حَمَل (1) به میدان آید!

و آن که در جستجوی اویی ، زود باشد که تو را بجوید و آنچه دور می پنداری ، به تو روی آوَرَد . من در میانه سپاهی از مهاجران و انصار و نیکو پیروانِ ایشان به سوی تو می شتابم ؛ همانان که سخت پُرشمارند و غبارشان پراکنده ؛ جامه مرگ را در بر کرده اند و دوست داشتنی ترین دیدار برایشان دیدار با پروردگار خویش است ؛ و با ایشان اند فرزندانِ رزمندگان بدر و شمشیرهای بنی هاشم که خود می دانی چگونه فرود آمدند بر برادرت (حنظله بن ابی سفیان ) ، دایی ات (ولید بن عَتَبه ) ، جدّت (عَتَبه بن رَبیعه ) ، و خویشاوندانت . «و آن [ عذاب ]از ستمگران دور نیست» . (2)

.

1- .منظور حَمَل بن بدر ، در جنگ داحس و غبراء ، یا حمل بن سعدانه کلبی ، یا حمل بن سعد است و این مَثَل ، کنایه از شجاعت و رزم آوری است . (م)
2- .ابن ابی الحدید می گوید : از نقیب ابو جعفر یحیی بن ابی زید پرسیدم : این پاسخ را با آن نامه معاویه سازگار یافته ام که آن را با ابو مسلم خولانی نزد علی علیه السلام روانه کرد . اگر پاسخْ همین است ، پس آنچه صاحبان کتاب های سیره آورده اند و نصر بن مزاحم در وقعه صفّین نقل کرده ، نادرست است ؛ و اگر پاسخْ آن است ، پس این ، نادرست و ثابت نشده است . وی گفت : بلکه این هر دو ثابت شده و روایت شده اند (شرح نهج البلاغه : ج 15 ص 184 نیز ، ر . ک : وقعه صفّین : ص 88) .

ص: 436

. .


ص: 437

. .


ص: 438

. .


ص: 439

. .


ص: 440

. .


ص: 441

. .


ص: 442

4 / 11رَسائِلُ مُعاوِیَهَ إلَی الإِمامِ فی دَمِ عُثمانِ6421.امام علی علیه السلام :الکامل للمبرّد :کَتَبَ [مُعاوِیَهُ] إلی عَلِیٍّ رضی الله عنه :

مِن مُعاوِیَهَ بنِ صَخرٍ إلی عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ :

أمّا بَعدُ ؛ فَلَعَمری لَو بایَعَکَ القَومُ الَّذینَ بایَعوکَ وأنتَ بَرِیءٌ مِن دَمِ عُثمانَ کُنتَ کَأَبی بَکرٍ وعُمَرَ وعُثمانَ ، ولکِنَّکَ أغرَیتَ بِعُثمانَ المُهاجِرینَ ، وخَذَّلتَ عَنهُ الأَنصارَ ، فَأَطاعَکَ الجاهِلُ ، وقَوِیَ بِکَ الضَّعیفُ . وقَد أبی أهلُ الشّامِ إلّا قِتالَکَ حَتّی تَدفَعَ إلَیهِم قَتَلَهَ عُثمانَ ، فَإِن فَعَلتَ کانَت شوری بَینَ المُسلِمینَ .

ولَعَمری ما حُجَّتُکَ عَلَیَّ کَحُجَّتِکَ عَلی طَلحَهَ وَالزُّبَیرِ ، لِأَنَّهُما بایَعاکُ ولَم اُبایِعکَ . وما حُجَّتُکَ عَلی أهلِ الشّامِ کَحُجَّتِکَ عَلی أهلِ البَصرَهِ ؛ لِأَنَّ أهلَ البَصرَهِ أطاعوکَ ولَم یُطِعکَ أهلُ الشّامِ . وأمّا شَرَفُکَ فِی الإِسلامِ وقَرابَتُکَ مِن رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ومَوضِعُکَ مِن قُرَیشٍ فَلَستُ أدفَعُهُ . (1) .

1- .الکامل للمبرّد : ج 1 ص 423 ، شرح نهج البلاغه : ج 3 ص 88 ، العقد الفرید : ج 3 ص 329 ، المناقب للخوارزمی : ص 203 ح 240 ، الإمامه والسیاسه : ج 1 ص 121 والثلاثه الأخیره نحوه ؛ بحار الأنوار : ج 32 ص 394 ح 365 .

ص: 443


4 / 11 نامه های معاویه به امام در باب خون عثمان

4 / 11نامه های معاویه به امام در باب خون عثمان6418.امام علی علیه السلام :الکامل ، مبرّد :معاویه به علی علیه السلام نوشت :

از معاویه بن صَخْر به علی بن ابی طالب .

امّا بعد ؛ به جانم سوگند ، اگر گروهی که با تو بیعت کرده اند ، در حالی بیعت کرده بودند که تو از خون عثمان مبرّا باشی ، تو [ نیز] همانند ابو بکر و عمر و عثمان می بودی ؛ امّا تو مهاجران را بر عثمان شوراندی و انصار را از گِردش پراکندی . آن گاه ، نادان از تو فرمان بُرد و ناتوان از تو نیرو گرفت . شامیان ، از هر چیزی جز نبرد با تو سرباز می زنند تا کُشندگان عثمان را به ایشان بسپاری ، که اگر چنین کنی ، [ گزینش خلیفه با ]شورایی از مسلمانان خواهد بود .

به جانم سوگند ، دلیل تو برابرِ من ، نه آن تواند بود که برابرِ طلحه و زبیر اقامه کردی ؛ زیرا آن دو با تو بیعت کرده بودند ، امّا من چنین نکردم . دلیل تو برابر شامیان نیز همانند دلیلت برابرِ مردم بصره نتواند بود ؛ زیرا مردم بصره از تو فرمان بُردند ، ولی شامیان چنین نکردند . و امّا پیشینه برتر تو در مسلمانی و خویشاوندی ات با پیامبر خدا و جایگاهت در قریش را انکار نمی توانم کرد .

.


ص: 444

6417.امام علی علیه السلام :وقعه صفّین عن أبی روق :(1) إنَّ أبا مُسلِمٍ الخَولانِیَّ قَدِمَ إلی مُعاوِیَهَ فی اُناسٍ مِن قُرّاءِ أهلِ الشّامِ ، قَبلَ مَسیرِ أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام إلی صِفّینَ ، فَقالوا لَهُ : یا مُعاوِیَهُ عَلامَ تُقاتِلُ عَلِیّاً ، ولَیسَ لَکَ مِثلُ صُحبَتِهِ ولا هِجرَتِهِ ولا قَرابَتِهِ ولا سابِقَتِهِ ؟ قالَ لَهُم : ما اُقاتِلُ عَلِیّاً وأنَا أدَّعی أنَّ لی فِی الإِسلامِ مِثلَ صُحبَتِهِ ولا هِجرَتِهِ ولا قَرابَتِهِ ولا سابِقَتِهِ ، ولکِن خَبِّرونی عَنکُم ؛ أ لَستُم تَعلَمونَ أنَّ عُثمانَ قُتِلَ مَظلوماً ؟ قالوا : بَلی . قالَ : فَلیَدَع إلَینا قَتَلَتَهُ فَنَقتُلَهُم بِهِ ، ولا قِتالَ بَینَنا وبَینَهُ . قالوا : فَاکتُب إلَیهِ کِتاباً یَأتیهِ بِهِ بَعضُنا . فَکَتَبَ إلی عَلِیٍّ هذَا الکِتابَ مَعَ أبی مُسلِمٍ الخَولانِیِّ ... .

مِن مُعاوِیَهَ بنِ أبی سُفیانَ إلی عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ : سَلامٌ عَلَیکَ ، فَإِنّی أحمَدُ إلَیکَ اللّهَ الَّذی لا إلهَ إلّا هُوَ .

أمّا بَعدُ ؛ فَإِنَّ اللّهَ اصطَفی مُحَمَّدا بِعِلمِهِ ، وجَعَلَهُ الأَمینَ عَلی وَحیِهِ ، والرَّسولَ إلی خَلقِهِ ، وَاجتَبی لَهُ مِن المُسلِمینَ أعواناً أیَّدَهُ اللّهُ بِهِم ، فَکانوا فی مَنازِلِهِم عِندَهُ عَلی قَدرِ فَضائِلِهِم فِی الإِسلامِ ؛ فَکانَ أفضَلَهُم فی إسلامِهِ ، وأنصَحَهُم للّهِِ ولِرَسولِهِ الخَلیفَهُ مِن بَعدِهِ ، وخَلیفَهُ خَلیفَتِهِ ، وَالثّالِثُ الخَلیفَهُ المَظلومُ عُثمانَ ، فَکُلَّهُم حَسَدتَ ، وعَلی کُلِّهِم بَغَیتَ . عَرَفنا ذلِکَ فی نَظَرِکَ الشَّزرِ ، وفی قَولِکَ الهُجرِ ، وفی تَنَفُّسِکَ الصُّعَداءَ ، وفی إبطائِکَ عَنِ الخُلَفاءِ ، تُقادُ إلی کُلٍّ مِنهُم کَما یُقادُ الفَحلُ المَخشُوشُ (2) حَتّی تُبایِعَ وأنتَ کارِهٌ .

ثُمَّ لَم تَکُن لِأَحَدٍ مِنهُم بِأَعظَمَ حَسَداً مِنکَ لِابنِ عَمِّکَ عُثمانَ ، وکانَ أحَقَّهُم ألّا تَفعَلَ بِهِ ذلِکَ فی قَرابَتِهِ وصِهرِهِ ؛ فَقَطَعتَ رَحِمَهُ ، وقَبَّحتَ مَحاسِنَهُ ، وألَّبتَ النّاسَ عَلَیهِ ، وبَطَنتَ وظَهَرتَ ، حَتّی ضُرِبَت إلَیهِ آباطُ الإِبِلِ ، وقِیدَت إلَیهِ الخَیلُ العِرابُ ، وحُمِلَ عَلَیهِ السِّلاحُ فی حَرَمِ رَسولِ اللّهِ ، فَقُتِلَ مَعَکَ فِی المَحَلَّهِ وأنتَ تَسمَعُ فی دارِهِ الهائِعَهَ ، لا تَردَعُ الظَّنَّ وَالتُّهَمَهَ عَن نَفسِکَ فیهِ بِقَولٍ ولا فِعلٍ .

فَاُقسِمُ صادِقاً أن لَو قُمتَ فیما کانَ مِن أمرِهِ مَقاماً واحِداً تُنَهنِهُ النّاسَ عَنهُ ما عَدَلَ بِکَ مَن قِبَلَنا مِنَ النّاسِ أحَداً ، ولَمَحا ذلِکَ عِندَهُم ما کانوا یَعرِفونَکَ بِهِ مِنَ المُجانَبَهِ لِعُثمانَ والبَغیِ عَلَیهِ .

واُخری أنتَ بِها عِندَ أنصارِ عُثمانَ ظَنینٌ (3) : إیواؤُکَ ؛ قَتَلَهُ عُثمانَ ، فَهُم عَضُدُکَ وأنصارُکَ ویَدُکَ وبِطانَتُکَ . وقَد ذُکِرَ لی أنَّکَ تَنَصَّلُ مِن دَمِهِ ، فَإِن کُنتَ صادِقاً فَأَمکِنّا مِن قَتَلَتِهِ نَقتُلَهُم بِهِ ، ونَحنُ أسرَعُ النّاسِ إلَیکَ . وإلّا فَإِنَّهُ فَلَیسَ لَکَ ولا لِأَصحابِکَ إلَا السَّیفُ .

وَالَّذی لا إلهَ إلّا هُوَ لَنَطلُبَنَّ قَتَلَهَ عُثمانَ فِی الجِبالِ وَالرِّمالِ ، وَالبَرِّ وَالبَحرِ ، حَتّی یَقتُلَهُمُ اللّهُ ، أو لَتَلحَقَنَّ أرواحُنا بِاللّهِ . وَالسَّلامُ . (4) .

1- .فی المصدر : «أبی ورق» وهو تصحیف ، ویدلّ علیه وروده فی مواضع اُخری منه بهذا الاسم وکذا فی نقل بحار الأنوار عنه .
2- .هو الذی جُعل فی أنفه الخِشاش ؛ وهو عُوَید یُجعل فی أنف البعیر یشدُّ به الزِّمام ؛ لیکون أسرع لانقیاده (النهایه : ج 2 ص 34 وص 33 «خشش») .
3- .ظنین: أی متّهم فی دینه، فعیل بمعنی مفعول؛ من الظِّنَّه : التهمه (النهایه : ج 3 ص 163 «ظنن») .
4- .وقعه صفّین : ص 85 ، بحار الأنوار : ج 33 ص 108 ح 408 ؛ شرح نهج البلاغه : ج 15 ص 73 ، المناقب للخوارزمی : ص 250 نحوه .

ص: 445

6421.الإمامُ علیٌّ علیه السلام :وقعه صِفّین به نقل از ابو روق : پیش از آن که امیر مؤمنان به صِفّین رهسپار شود ، ابو مسلم خولانی در میان گروهی از قاریان شام ، نزد معاویه آمد . آنان به معاویه گفتند : ای معاویه! بر چه پایه با علی علیه السلام می جنگی ، حال آن که تو در همدمی [ با پیامبر صلی الله علیه و آله ] ، هجرت ، خویشاوندی [ با پیامبر خدا] و پیشینه[ یِ مسلمانی ]همانند او نیستی؟

گفت : من با این ادّعا که در همدمی ، هجرت ، خویشاوندی و پیشینه با علی یکسانم ، با وی نبرد نمی کنم . لیکن مرا از خویش خبر دهید . آیا نمی دانید عثمان مظلوم کشته شد؟

گفتند : چرا .

گفت : پس کشندگان عثمان را به ما وا گذارَد تا به تلافیِ عثمان ، آنان را بکشیم ؛ و آن گاه ، میان ما و او جنگی نخواهد بود .

گفتند : پس نامه ای برای وی بنویس تا یکی از ما برایش ببرد .

آن گاه ، معاویه این نامه را همراهِ ابو مسلم خولانی ، نزد علی علیه السلام روانه کرد ... :

از معاویه بن ابی سفیان به علی بن ابی طالب .

درود بر تو! [ نخست] خدای را نزد تو می ستایم که جز او معبودی نیست .

امّا بعد ؛ همانا خداوند محمّد را با دانش خویش برگزید و او را امین وحی خویش و فرستاده به سوی آفریدگانش گردانید و از مسلمانان ، یاورانی برایش برگزید و او را با ایشان یاری فرمود . جایگاه آنان نزد پیامبر صلی الله علیه و آله به میزان فضیلتشان در مسلمانی بود . برترینِ آنان در مسلمانی و خیرخواه ترینشان برای [ خشنودی ]خدا و پیامبرش ، جانشین پس از وی و آن گاه جانشینِ آن جانشین و سپس خلیفه مظلوم ، عثمان بودند . تو به همه آنان حسد ورزیدی و بر همه ستم راندی . ما این را از چپ نگریستن و دشنام دهی و آه سرد کشیدن و درنگ ورزیدنت در بیعت با خلفا دریافتیم که برای بیعت سپردن ، همانند شتر نرِ به بینیْ مهار شده ، با اکراه به سوی هر یک از ایشان کشانده شدی .

حسدورزیِ تو به عمو زاده ات عثمان ، بیش از آن دو بود . و او سزاوارتر از آن دو بود که با او چنین نکنی ؛ زیرا هم خویشاوندتان بود و هم دامادِ [ پیامبر خدا] . امّا تو رشته خویشاوندی را بُریدی و زیبایی هایش را زشت جلوه دادی و مردم را بر او شوراندی و پنهان و پیدا به دسیسه پرداختی ، تا آن گاه که مردم بر شتران سوار شدند و به سوی او به راه افتادند و او را در میان گرفتند و اسبانِ نژاده به سویش تاختن آوردند و در حرم پیامبر خدا بر او سلاح کشیده شد . آن گاه ، وی در کنار تو و در یک کوی ، کشته شد ؛ و تو فریاد ناله را از خانه اش می شنیدی ، امّا با هیچ گفتار و کرداری ، بدگمانی و تهمت را از خود دور نکردی .

صادقانه سوگند می خورم که اگر نسبت به کار او [ و باز داشتنِ مردم ، ] تنها یک گام بر می داشتی ، هیچ یک از کسانی که نزد ما هستند ، از تو روی نمی گرداندند و همین ، مایه محو پیشینه تو در کناره گیری از عثمان و ستم ورزیدنت به وی می شد .

دیگر سببی که تو را نزد یاران عثمان متّهم ساخته ، پناه دادنت به کُشندگان او است ؛ همانان که بازوان ، یاوران ، دستگیران و رازداران تواَند .

به من گفته شده که تو خود را از خون عثمان بر کنار می دانی . اگر راست می گویی ، کشندگانش را به ما بسپار تا به قصاص خون وی ، ایشان را بکشیم ؛ [ که اگر چنین کنی ، ] ما پیش از دگران به تو می گرویم و اگر چنین نکنی ، برای تو و یارانت جز شمشیر نخواهد بود .

به خدای یگانه سوگند ، ما کُشندگان عثمان را در کوهستان ها ، ریگزارها ، بیابان ها و دریاها خواهیم جُست تا یا خداوند ، ایشان را بکشد و یا جان های ما به خدا بپیوندد . والسّلام! .


ص: 446

6420.الإمامُ الصّادقُ علیه السلام :شرح نهج البلاغه فی ذِکرِ کِتابٍ کَتَبَهُ مُعاوِیَهُ إلَی الإِمامِ علیه السلام : مِن مُعاوِیَهَ ابنِ أبی سُفیانَ إلی عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ :

أمّا بَعدُ ؛ فَإِنّا بَنی عَبدِ مَنافٍ لَم نَزَل نَنزِعُ مِن قَلیبٍ واحِدٍ ، ونَجری فی حَلبَهٍ واحِدَهٍ لَیسَ لِبَعضِنا عَلی بَعضٍ فَضلٌ ، ولا لِقائِمِنا عَلی قاعِدِنا فَخرٌ ، کَلِمَتُنا مُؤتَلِفَهٌ ، واُلفَتُنا جامُعَهٌ ، ودارُنا واحِدَهٌ ، یَجمَعُنا کَرَمُ العِرقِ ، ویَحوینا شَرَفُ النِّجارِ ، (1) ویَحنو قَوِیُّنا عَلی ضَعیفِنا ، ویُواسی غَنِیُّنا فَقیرَنا ، قَد خَلَصَت قُلوبُنا مِن وَغَلِ الحَسَدِ ، (2) وطَهُرَت أنفُسُنا مِن خُبثِ النِّیَّهِ .

فَلَم نَزَل کَذلِکَ حَتّی کانَ مِنکَ ما کانَ مِنَ الإِدهانِ فی أمرِ ابنِ عَمِّکَ والحَسَدِ لَهُ ونُصرَهِ النّاسِ عَلَیهِ ، حَتّی قُتِلَ بِمَشهَدٍ مِنکَ لا تَدفَعُ عَنهُ بِلِسانٍ ولا یَدٍ ، فَلَیتَکَ أظهَرتَ نَصرَهُ حَیثُ أسرَرتَ خَبَرَهُ ، (3) فَکُنتَ کَالمُتَعَلِّقِ بَینَ النّاسِ بِعُذرٍ وإن ضَعُفَ ، وَالمُتَبَرِّئِ مِن دَمِهِ بِدَفعٍ وإن وَهُنَ ولکِنَّکَ جَلَستَ فی دارِکَ تَدُسُّ إلَیهِ الدَّواهِیَ ، وتُرسِلُ إلَیهِ الأَفاعِیَ ، حَتّی إذا قَضَیتَ وَطَرَکَ مِنهُ أظهَرتَ شَماتَهً ، وأبدَیتَ طَلاقَهً ، وحَسَرتَ لِلأَمرِ عَن ساعِدِکَ ، وشَمَّرتَ عَن ساقِکَ ، ودَعَوتَ النّاسَ إلی نَفسِکَ ، وأکرَهتَ أعیانَ المُسلِمینَ عَلی بَیعَتِکَ .

ثُمَّ کانَ مِنکَ بَعدَ ما کانَ مِن قَتلِکَ شَیخَیِ المُسلِمینَ أبی مُحَمَّدٍ طَلحَهَ ، وأبی عَبدِ اللّهِ الزُّبَیرِ ، وهُما مِنَ المَوعودینَ بِالجَنَّهِ وَالمُبَشَّرِ قاتِلُ أحَدِهِما بِالنّارِ فِی الآخِرَهِ .

هذا إلی تَشریدِکَ بِاُمِّ المُؤمِنینَ عائِشَهَ ، وإحلالِها مَحَلَّ الهونِ مُبتَذَلَهً بَینَ أیدِی الأَعرابِ وفَسَقَهِ أهلِ الکوفَهِ ، فَمِن بَینِ مُشهِرٍ لَها ، وبَینَ شامِتٍ بِها ، وبَینَ ساخِرٍ مِنها ، تَری ابنَ عَمِّکَ کانَ بِهذِهِ لَو رَآهُ راضِیاً أم کانَ یَکونُ عَلَیکَ ساخِطاً ، ولَکَ عَنهُ زاجِراً ! أن تُؤذِیَ أهلَهُ ، وتُشَرِّدَ بِحَلیلَتِهِ ، وتَسفِکَ دِماءَ أهلِ مِلَّتِهِ .

ثُمَّ تَرکُکَ دارَ الهِجرَهِ الَّتی قالَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله عَنها : «إنَّ المَدینَهَ لَتَنفی خَبَثَها کَما یَنفِی الکیرُ خَبَثَ الحَدیدِ» فَلَعَمری لَقَد صَحَّ وَعدُهُ ، وصَدَقَ قَولُهُ ، ولَقَد نَفَت خَبَثَها ، وطَرَدَت عَنها مَن لَیسَ بِأَهلٍ أن یَستَوطِنَها ، فَأَقَمتَ بَینَ المِصرَینِ ، وبَعُدتَ عَن بَرَکَهِ الحَرَمَینِ ، ورَضِیتَ بِالکوفَهِ بَدَلاً مِنَ المَدینَهِ ، وبِمُجاوَرَهِ الخَوَرنَقِ وَالحَیرَهِ عِوَضا عَن مُجاوَرَهِ خاتَمِ النُّبُوَّهِ ، ومِن قَبلِ ذلِکَ ما عِبتَ خَلیفَتَی رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله أیّامَ حَیاتِهِما ، فَقَعَدتَ عَنهُما ، وألَّبتَ عَلَیهِما ، وَامتَنَعتَ مِن بَیعَتِهِما ، ورُمتَ أمراً لم یَرَکَ اللّهُ تَعالی لَهُ أهلاً ، ورَقیتَ سُلَّماً وَعراً وحاوَلتَ مَقاماً دَحضاً ، وَادَّعَیتَ ما لَم تَجِد عَلَیهِ ناصِرا

ولَعَمری لَو وَلیتَها حینَئِذٍ لَمَا ازدادَت إلّا فَساداً وَاضطِراباً ، ولا أعقَبَت وِلایَتُکَها إلَا انتِشارا وَارتِدادا ؛ لِأَنَّکَ الشّامِخُ بِأَنفِهِ ، الذّاهِبُ بِنَفسِهِ ، المُستَطیلُ عَلَی النّاسِ بِلِسانِهِ ویَدِهِ ، وها أنَا سائِرٌ إلَیکَ فی جَمعٍ مِنَ المُهاجِرینَ وَالأَنصارِ تَحُفُّهُم سُیوفٌ شامِیَّهٌ ، ورِماحٌ قَحطانِیَّهٌ ، حَتّی یُحاکِموکَ إلَی اللّهِ .

فَانظُر لِنَفسِکَ ولِلمُسلِمینَ ، وَادفَع إلَیَّ قَتَلَهَ عُثمانَ ؛ فَإِنَّهُم خاصَّتُکَ وخُلَصاؤُکَ وَالمُحدِقونَ بِکَ ، فَإِن أبَیتَ إلّا سُلوکَ سَبیلِ اللَّجاجِ وَالإِصرارَ عَلَی الغَیِّ وَالضَّلالِ فَاعلَم أنَّ هذِهِ الآیَهَ إنَّما نَزَلَت فیکَ وفی أهلِ العِراقِ مَعَکَ : «وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً قَرْیَهً کَانَتْ ءَامِنَهً مُّطْمَئِنَّهً یَأْتِیهَا رِزْقُهَا رَغَدًا مِّن کُلِّ مَکَانٍ فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذَ قَهَا اللَّهُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِمَا کَانُواْ یَصْنَعُونَ» . (4)(5) .

1- .أی الأصل والحسب (لسان العرب : ج 5 ص 193 «نجر») .
2- .فی بحار الأنوار : «دَغَلِ الحسد» .
3- .فی بحار الأنوار : «حیث أشهرت ختره» .
4- .النحل : 112 .
5- .شرح نهج البلاغه : ج 17 ص 251 ؛ بحار الأنوار : ج 33 ص 89 ح 402 .

ص: 447

6419.عنه علیه السلام :شرح نهج البلاغه در یادکردِ نامه ای که معاویه به امام علیه السلام نوشت :

از معاویه بن ابی سفیان به علی بن ابی طالب .

امّا بعد ؛ ما خاندان عبد مناف ، همواره از یک چاه آب کشیده ایم و در یک خط مسابقه حرکت کرده ایم ، بی آن که برخی از ما را بر دیگری برتری باشد یا ایستاده ما را بر نشسته ، افتخاری . سخن ما هماهنگ ، پیوندمان فراگیر ، و سرایمان یکی بود . شرافتِ نَسَب، ما را به هم می پیوست و کرامتِ نژاد ، ما را در بر می گرفت . نیرومندِ ما بر ناتوانمان مهر می ورزید و توانگرِ ما دلداری بخشِ فقیرمان بود . دل های ما از کینه حسد خالی بود و جان هامان از ناپاکْ اندیشه ، پیراسته .

همواره بر این حال بودیم تا آن گاه که تو در کار عموزاده خویش سستی ورزیدی و به او حسد بُردی و مردم را ضدّ او یاری کردی و سرانجام ، وی در پیشِ چشم تو کشته شد ؛ بی آن که با زبان و دست ، فتنه را از او دور کنی .

ای کاش تو به جای آن که پنهانی درباره وی دسیسه بینگیزی،آشکارا او را یاری می کردی تا دستِ کم شبه عذری هر چند ضعیف ، در میان مردم می داشتی و از خون وی ، گر چه با عذری سست ، خود را تبرئه می کردی . امّا تو در خانه ات نشستی و بلا را پنهانی به جانب او برانگیختی و افعی ها را به جان وی انداختی و آن گاه که به خواسته خویش دست یافتی ، شادمانی ات را آشکار ساختی و خشنودی ات را نمایاندی و برای خلافت ، آستین بر زدی و کمر همّت بر بستی و مردم را به سوی خویش فرا خواندی و چهره های برجسته مسلمانان را به بیعت با خود وا داشتی .

پس از آن ، دو بزرگ مسلمانان ، ابو محمّد طلحه و ابو عبد اللّه زبیر را کشتی ؛ همانان که به ایشان وعده بهشت داده شده بود و به قاتلِ یکی از آن دو ، وعده آتش در آخرت .

از این فراتر ، اُمّ المؤمنین عایشه را آواره کردی و چنانش به خواری نشاندی که میان بادیه نشینان و فاسقان کوفه فرو نهاده شد ؛ گروهی او را راندند ، دسته ای دشنامش دادند و عدّه ای استهزایش کردند . آیا می پنداری اگر پسر عمویت (پیامبر خدا ) این حال را می دید ، خشنود بود یا بر تو خشم می گرفت و تو را باز می داشت از این که امّتش را بیازاری و همسرش را آواره کنی و خون پیروان دینش را بریزی؟

وانگهی ، سرزمینِ هجرت (مدینه ) را رها کردی ، حال آن که پیامبر خدا گفته بود : «مدینه ، ناپاکی اش را می زداید ، همان گونه که کوره ذوب ، زنگارِ آهن را» . به جانم سوگند ، وعده او راست آمد و گفتارش درست افتاد و مدینه زنگارش را زدود و آن کس را که شایسته جای گُزیدن در آن نبود ، از خویش رانْد .

آن گاه ، میان دو شهر (کوفه و بصره ) اقامت گزیدی و از برکت دو حرم (مکّه و مدینه ) محروم ماندی و کوفه را بر مدینه برگزیدی و همسایگی با خُوَرنَق و حیره را بر همسایگی با پیامبر خاتم ، ترجیح دادی .

پیش از این نیز در دوران زندگیِ دو خلیفه پیامبر خدا ، بر ایشان عیب گرفتی و از یاری شان بازنشستی و دیگران را بر ایشان شوراندی و از بیعتشان سر باز زدی و مقصدی را نشانه گرفتی که خداوند متعال ، تو را شایسته آن نساخته بود . بر نردبانی دشوار برآمدی و برای رسیدن به جایگاهی لغزان ، کوشیدی و چیزی را داعیه داشتی که بر آن هیچ یاوری نیافتی .

به جانم سوگند ، اگر در آن هنگام ، خلافت را به عهده می گرفتی ، جز تباهی و ناآرامی به بار نمی آمد و دست اندازی ات بر خلافت ، جز گسیختگی و ارتداد را سبب نمی شد ؛ زیرا تو سخت به خود شیفته ای ، فریفته خویشی ، و دست و زبانت را بر مردم می گشایی .

هان که من با گروهی از مهاجران و انصار به سوی تو روانم ؛ گروهی که شمشیرهای شامی و نیزه های قحطانی آنان را در برگرفته است [ و آهنگِ تو دارند ]تا تو را نزد خدا به محاکمه کشانند !

پس درباره خود و مسلمانان بیندیش و کُشندگان عثمان را به من وا گذار که ایشان ، ویژگان و همدلان و پیرامونیانِ تو هستند . حال اگر همچنان راهِ سرسختی بپویی و بر گمگشتگی و گم راهی اصرار ورزی ، بدان که این آیه درباره تو و عراقیان همراهت نازل شده است : «خداوند ، سرزمینی را مَثَل می زند که در امن و امان بود و روزی اش از هر سو فراوان می رسید . پس نعمت های خدا را کفران کردند و خداوند به سبب آنچه کردند ، مزه [ پوشیدنِ] جامه گرسنگی و بیم را به آنان چشانید» . .


ص: 448

. .


ص: 449

. .


ص: 450

4 / 12أجوِبَهُ الإِمامِ عَنِ الرَّسائِلِ بِما لا مَزیدَ عَلَیهِ6416.امام علی علیه السلام :الإمام علیّ علیه السلام مِن کِتابٍ لَهُ إلی مُعاوِیَهَ : مِن عَلِیٍّ إلی مُعاوِیَهَ بنِ صَخرٍ :

أمّا بَعدُ ؛ فَقَد أتانی کِتابُ امرِئٍ لَیسَ لَهُ نَظَرٌ یَهدیهِ ، ولا قائِدٌ یُرشِدُهُ ، دَعاهُ الهَوی فَأَجابَهُ ، وقادَهُ فَاتَّبَعَهُ .

زَعَمتَ أنَّهُ أفسَدَ عَلَیکَ بَیعَتی خَطیئَتی فی عُثمانَ . ولَعَمری ما کُنتُ إلّا رَجُلاً مِنَ المُهاجِرینَ ؛ اُورِدتُ کَما اُورِدوا ، واُصدِرتُ کَما اُصدِروا . وما کانَ اللّهُ لِیَجمَعَهُم عَلی ضَلالَهٍ ، ولا لِیَضرِبَهُم بِالعَمی ، وما أمَرتُ فَیَلزَمَنی خَطیئَهُ الآمِرِ ، ولا قَتَلتُ فَیَجِبَ عَلَیَّ القِصاصُ .

وأمّا قَولُکَ إنَّ أهلَ الشّامِ هُمُ الحُکّامُ عَلی أهلِ الحِجازِ ، فَهاتِ رَجُلاً مِن قُرَیشِ الشّامِ یُقبَلُ فِی الشّوری أو تَحِلُّ لَهُ الخِلافَهُ . فَإِن زَعَمتَ ذلِکَ کَذَّبَکَ المُهاجِرونَ وَالأَنصارُ ، وإلّا أتَیتُکَ بِهِ مِن قُرَیشِ الحِجازِ .

وأمّا قَولُکَ : اِدفَع إلَینا قَتَلَهَ عُثمانَ ، فَما أنتَ وعُثمانَ ؟ إنَّما أنتَ رَجُلٌ مِن بَنی اُمَیَّهَ ، وبَنو عُثمانَ أولی بِذلِکَ مِنکَ . فَإِن زَعَمتَ أنَّکَ أقوی عَلی دَمِ أبیهِم مِنهُم فَادخُل فی طاعَتی ، ثُمَّ حاکِمِ القَومَ إلَیَّ أحمِلکَ وإیّاهُم عَلَی المَحَجَّهِ .

وأمّا تَمییزُکَ بَینَ الشّامِ وَالبَصرَهِ وبَینَ طَلحَهَ وَالزُّبَیرِ فَلَعَمری مَا الأَمرُ فیما هُناکَ إلّا واحِدٌ ؛ لِأَنَّها بَیعَهٌ عامَّهٌ لا یُثَنّی فیهَا النَّظَرُ ، ولا یُستَأنَفُ فیهَا الخِیارُ .

وأمّا وَلوعُکَ بی فی أمرِ عُثمانَ فَما قُلتَ ذلِکَ عَن حَقِّ العِیانِ ، ولا یَقینِ الخُبرِ . وأمّا فَضلی فِی الإِسلامِ وقَرابَتی مِنَ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله وشَرَفی فی قُرَیشٍ فَلَعَمری لَوِ استَطَعتَ دَفعَ ذلِکَ لَدَفَعتَهُ . (1) .

1- .وقعه صفّین : ص 57 ، بحار الأنوار : ج 32 ص 379 ؛ شرح نهج البلاغه : ج 3 ص 89 نحوه وراجع المناقب للخوارزمی : ص 204 .

ص: 451



4 / 12 پاسخ های وافیِ امام به آن نامه ها

4 / 12پاسخ های وافیِ امام به آن نامه ها6413.امام علی علیه السلام :امام علی علیه السلام از نامه وی به معاویه :

از علی به معاویه بن صَخْر .

امّا بعد ؛ نامه کسی به من رسید که نه بینشی دارد تا راهبرش شود ، و نه رهنمایی تا راهش بَرَد . هوا و هوس او را فرا خوانده و وی اجابتش کرده ؛ و همان ، او را به دنبال خود کشیده و او هم از آن پیروی کرده است .

پنداشته ای که گناه من در باب عثمان ، بیعت سپاری تو با من را تباه می سازد . به جانم سوگند ، من جز تَنی از مهاجران نبودم ؛ هر گونه روی کردند ، من نیز روی کردم و هر سان روی وا گرداندند ، من نیز وا گرداندم . کار خداوند چنان نبود که ایشان را بر گم راهی گرد آورَد و به کوری دراندازد . من [ نیز به چنان کاری ]فرمان ندادم تا گناهِ فرمان دهنده ، بر گردن من باشد ، و به قتلی دست نزده ام تا قصاص بر من روا گردد .

و امّا این که گفته ای : «شامیان بر حجازیان حاکم اند» ؛ یکی از قریشیانِ شام را بیاور که در شورا پذیرفته شود یا سزاوار خلافت باشد . اگر پنداری که چنین است ، مهاجران و انصار ، سخنت را ناراست می شمرند ؛ امّا من چنین کسی را از قریش حجاز برایت می آورم .

و امّا این که گفته ای : «کُشندگان عثمان را به ما وا گذار» ؛ تو را چه به عثمان؟! تو یکی از بنی امیّه ای و فرزندان عثمان در این امر بر تو مقدّم اند . اگر می پنداری تو از ایشان برای ستاندن خون پدرشان نیرومندتری ، پس در اطاعت من درآ و این گروه را برای داوری نزد من آور تا تو و ایشان را به راهِ میانه هدایت کنم .

و امّا این که میان شام و بصره ، و طلحه و زبیر فرق نهاده ای ؛ به جانم سوگند که هیچ تفاوتی در این جهت ، میان آنان نیست ؛ زیرا این بیعتی است همگانی که نمی توان در آن نظر را برگرداند و گزینش را از سر گرفت .

و امّا حرص و ولع تو به [ متّهم ساختن] من در ماجرای عثمان ؛ این را نه از روی حقیقتی مبتنی بر مشاهده گفتی و نه از روی گزاره ای قطعی .

و امّا برتریِ من در مسلمانی و خویشاوندی ام با پیامبر صلی الله علیه و آله و شرافتم در قریش ؛ به جانم سوگند که اگر می توانستی آن را انکار کنی ، می کردی !

.


ص: 452

. .


ص: 453

. .


ص: 454

6412.امام علی علیه السلام :عنه علیه السلام مِن کِتابٍ لَهُ إلی مُعاوِیَهَ : مِن عَبدِ اللّهِ عَلِیٍّ أمیرِ المُؤمِنینَ إلی مُعاوِیَهَ بنِ أبی سُفیانَ :

أمّا بَعدُ ؛ فَإِنَّ أخا خَولانَ قَدِمَ عَلَیَّ بِکِتابٍ مِنکَ تَذکُرُ فیهِ مُحَمَّدا صلی الله علیه و آله ، وما أنعَمَ اللّهُ عَلَیهِ بِهِ مِنَ الهُدی وَالوَحیِ . وَالحَمدُ للّهِِ الَّذی صَدَقَهُ الوَعدَ ، وتَمَّمَ لَهُ النَّصرَ ، ومَکَّنَ لَهُ فِی البِلادِ ، وأظهَرَهُ عَلی أهلِ العِداءِ وَالشَّنَآنِ مِن قَومِهِ الَّذینَ وَثَبوا بِهِ ، وشَنِفوا لَهُ ، وأظهَروا لَهُ التَّکذیبَ ، وبارَزوهُ بِالعَداوَهِ ، وظاهَروا عَلی إخراجِهِ وعَلی إخراجِ أصحابِهِ وأهلِهِ ، وألَّبوا عَلَیهِ العَرَبَ ، وجامَعوهُم عَلی حَربِهِ ، وجَهَدوا فی أمرِهِ کُلَّ الجَهدِ ، وقَلَّبوا لَهُ الاُمورَ حَتّی ظَهَرَ أمرُ اللّهِ وهُم کارِهونَ .

وکانَ أشَدَّ النّاسِ عَلَیهِ ألبَهً اُسرَتُهُ ، وَالأَدنی فَالأَدنی مِن قَومِهِ إلّا مَن عَصَمَهُ اللّهُ .

یَا بنَ هِندٍ ! فَلَقَد خَبَّأَ لَنَا الدَّهرُ مِنکَ عَجَباً ! ولَقَد قَدِمتَ فَأَفحَشتَ ؛ إذ طَفِقتَ تُخبِرُنا عَن بَلاءِ اللّهِ تَعالی فی نَبِیِّهِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله وفینا ، فَکُنتَ فی ذلِکَ کَجالِبِ التَّمرِ إلی هَجَرَ ، أو کَداعی مُسَدِّدِهِ إلَی النِّضالِ .

وذَکَرتَ أنَّ اللّهَ اجتَبی لَهُ مِنَ المُسلِمینَ أعواناً أیَّدَهُ اللّهُ بِهِم ، فَکانوا فی مَنازِلِهِم عِندَهُ عَلی قَدرِ فَضائِلِهِم فِی الإِسلامِ ، فَکانَ أفضَلَهُم زَعمتَ فِی الإِسلامِ ، وأنصَحَهُم للّهِِ ورَسولِهِ الخَلیفَهُ ، وخَلیفَهُ الخَلیفَهِ . ولَعَمری إنَّ مَکانَهُما مِنَ الإِسلامِ لَعَظیمٌ ، وإنَّ المُصابَ بِهِما لَجُرحٌ فِی الإِسلامِ شَدیدٌ . رَحِمَهُمَا اللّهُ وجَزاهُما بِأَحسَنِ الجَزاءِ .

وذَکَرتَ أنَّ عُثمانَ کانَ فِی الفَضلِ ثالِثاً ؛ فَإِن یَکُن عُثمانُ مُحسِناً فَسَیَجزیهِ اللّهُ بِإِحسانِهِ ، وإن یَکُ مُسیئاً فَسَیَلقی رَبّاً غَفوراً لا یَتَعاظَمُهُ ذَنبٌ أن یَغفِرَهُ .

ولَعَمرُ اللّهِ إنّی لَأَرجو إذا أعطَی اللّهُ النّاسَ عَلی قَدرِ فَضائِلِهِم فِی الإِسلامِ ونَصیحَتِهِم للّهِِ ورَسولِهِ أن یَکونَ نَصیبُنا فی ذلکَ الأَوفَرَ .

إنَّ مُحَمَّدا صلی الله علیه و آله لَمّا دَعا إلَی الإِیمانِ بِاللّهِ وَالتَّوحیدِ کُنّا أهلَ البَیتِ أوَّلَ مَن آمَنَ بِهِ ، وصَدَّقَ بِما جاءَ بِهِ ، فَلَبِثناأحوالاً مُجَرَّمَهً ، وما یَعبُدُ اللّهَ فی رَبعٍ ساکِنٍ مِنَ العَرَبِ غَیرُنا ، فَأَرادَ قَومُنا قَتلَ نَبِیِّنا ، واجتِیاحَ أصلِنا ، وهَمُّوا بِنَا الهُمومَ ، وفَعَلوا بِنَا الأَفاعیلَ ؛ فَمَنَعونَا المِیرهَ ، وأمسَکوا عَنَّا العَذبَ ، وأحلَسونَا الخَوفَ ، (1) وجَعَلوا عَلَینَا الأَرصادَ وَالعُیونَ ، وَاضطَرّونا إلی جَبَلٍ وَعِرٍ ، وأوقَدوا لَنا نارَ الحَربِ ، وکَتَبوا عَلَینا بَینَهُم کِتاباً لا یُؤاکِلونا ولا یُشارِبونا ولا یُناکِحونا ولا یُبایِعونا ولا نَأمَنُ فیهِم حَتّی نَدفَعَ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله فَیَقتُلوهُ ویُمَثِّلوا بِهِ . فَلَم نَکُن نَأمَنُ فیهِم إلّا مِن مَوسِمٍ إلی مَوسِمٍ ، فَعَزَمَ اللّهُ لَنا عَلی مَنعِهِ ، وَالذَّبِّ عَن حَوزَتِهِ ، وَالرَّمیِ مِن وَراءِ حُرمَتِهِ ، وَالقِیامِ بِأَسیافِنا دونَهُ ، فی ساعاتِ الخَوفِ بِاللَّیلِ وَالنَّهارِ ، فَمُؤمِنُنا یَرجو بِذلِکَ الثَّوابَ ، وکافِرُنا یُحامی بِهِ عَنِ الأَصلِ .

فَأَمّا مَن أسلَمَ مِن قُرَیشٍ بَعدُ فَإِنَّهُم مِمّا نَحنُ فیهِ أخلِیاءُ ؛ فَمِنهُم حَلیفٌ مَمنوعٌ ، أو ذو عَشیرَهٍ تُدافِعُ عَنهُ ؛ فَلا یَبغیهِ أحَدٌ بِمِثلِ ما بَغانا بِهِ قَومُنا مِنَ التَّلَفِ ، فَهُم مِنَ القَتلِ بِمَکانِ نَجوَهٍ وأمنٍ . فَکانَ ذلِکَ ما شاءَ اللّهُ أن یَکونَ .

ثُمَّ أمَرَ اللّهُ رَسولَهُ بِالهِجرَهِ ، وأذِنَ لَهُ بَعدَ ذلِکَ فی قِتالِ المُشرِکینَ ، فَکانَ إذَا احمَرَّ البَأسُ ودُعِیَت نِزالَ أقامَ أهلَ بَیتِهِ فَاستَقدَموا ، فَوَقی بِهِم أصحابَهُ حَرَّ الأَسِنَّهِ والسُّیوفِ ، فَقُتِلَ عُبَیدَهُ یَومَ بَدرٍ ، وحَمزَهُ یَومَ اُحُدٍ ، وجَعفَرٌ وزَیدٌ یَومَ مَؤتَهَ ، وأرادَ للّهِِ مَن لَو شِئتُ ذَکَرتُ اسمَهُ مِثلَ الَّذی أرادوا مِنَ الشَّهادَهِ مَعَ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله غَیرَ مَرَّهٍ ، إلّا أنَّ آجالَهُم عُجِّلَت ، ومَنِیَّتَهُ اُخِّرَت . وَاللّهُ مولِی الإِحسانِ إلَیهِم ، وَالمَنّانُ عَلَیهِم بِما قَد أسلَفوا مِنَ الصّالِحاتِ . فَما سَمِعتُ بِأَحَدٍ ولا رَأَیتُ فیهِم مَن هُوَ أنصَحُ للّهِِ فی طاعَهِ رَسولِهِ ، ولا أطوَعُ لِرَسولِهِ فی طاعَهِ رَبِّهِ ، ولا أصبَرُ عَلَی اللَأْواءِ وَالضَّرّاءِ وحینَ البَأسِ ومَواطِنِ المَکروهِ مَعَ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله مِن هؤُلاءِ النَّفَرِ الَّذینَ سَمَّیتُ لَکَ . وفِی المُهاجِرینَ خَیرٌ کَثیرٌ نَعرِفُهُ ، جَزاهُمُ اللّهُ بِأَحسَنِ أعمالِهِم !

وذکَرتَ حَسَدِی الخُلَفاءَ ، وإبطائی عَنهُم ، وبَغیی عَلَیهِم ؛ فَأَمَّا البَغیُ فَمَعاذَ اللّهِ أن یَکونَ ، وأمَّا الإِبطاءُ عَنهُم وَالکَراهَهُ لِأَمرِهِم فَلَستُ أعتَذِرُ مِنهُ إلَی النّاسِ ، لِأَنَّ اللّهَ جَلَّ ذِکرُهُ لَمّا قَبَضَ نَبِیَّهُ صلی الله علیه و آله قالَت قُرَیشٌ : مِنّا أمیرٌ ، وقالَتِ الأَنصارُ : مِنّا أمیرٌ . فَقالَت قُرَیشٌ : مِنّا مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، فَنَحنُ أحَقُّ بِذلِکَ الأَمرِ ، فَعَرَفَت ذلِکَ الأَنصارُ ، فَسَلَّمَت لَهُمُ الوِلایَهَ وَالسُّلطانَ . فَإِذَا استَحَقّوها بِمُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله دونَ الأَنصارِ فَإِنَّ أولَی النّاسِ بِمُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله أحَقُّ بِها مِنهُم . وإلّا فَإِنَّ الأَنصارَ أعظَمُ العَرَبِ فیها نَصیباً ، فَلا أدری أصحابی سَلِموا مِن أن یَکونوا حَقّی أخَذوا ، أوِ الأَنصارُ ظَلَموا ، بَل عَرَفتُ أنَّ حَقّی هُوَ المَأخوذُ ، وقَد تَرَکتُهُ لَهُم ، تَجاوَزَ اللّهُ عَنهُم !

وأمّا ما ذَکَرتَ مِن أمرِ عُثمانَ وقَطیعَتی رَحِمَهُ ، وتَألیبی عَلَیهِ ؛ فَإِنَّ عُثمانَ عَمِلَ ما قد بَلَغَکَ ، فَصَنَعَ النّاسُ بِهِ ما قَد رَأَیتَ وقَد عَلِمتَ أنّی کُنتُ فی عُزلَهٍ عَنهُ ، إلّا أن تتََجَنّی ، فَتَجَنَّ ما بَدا لَکَ .

وأمّا ما ذَکَرتَ مِن أمرِ قَتَلَهِ عُثمانَ ؛ فَإِنّی نَظَرتُ فی هذَا الأَمرِ ، وضَرَبتُ أنفَهُ وعَینَیهِ ، فَلَم أرَ دَفعَهُم إلَیکَ ولا إلی غَیرِکَ .

ولَعَمری لَئِن لَم تَنزِع عَن غَیِّکَ وشِقاقِکَ لَتَعرِفَنَّهُم عَن قَلیلٍ یَطلُبونَکَ ، ولا یُکَلِّفونَکَ أن تَطلُبَهُم فی بَرٍّ ولا بَحرٍ ، ولا جَبَلٍ ولا سَهلٍ .

وقَد کانَ أبوکَ أتانی حینَ وَلَّی النّاسُ أبا بَکرٍ فَقالَ : أنتَ أحَقُّ بَعدَ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله بِهذَا الأَمرِ ، وأنا زَعیمٌ لَکَ بِذلِکَ عَلی مَن خالَفَ عَلَیکَ . اُبسُط یَدَکَ اُبایِعکَ ، فَلَم أفعَل وأنتَ تَعلَمُ أنَّ أباکَ قد کانَ قالَ ذلِکَ وأرادَهُ حَتّی کُنتُ أنَا الَّذی أبیَتُ ، لِقُربِ عَهدِ النّاسِ بِالکُفرِ ، مَخافَهَ الفُرقَهِ بَینَ أهلِ الإِسلامِ . فَأَبوکَ کانَ أعرَفَ بِحَقّی مِنکَ . فَإِن تَعرِف مِن حَقّی ما کانَ یَعرِفُ أبوکَ تُصِب رُشدَکَ ، وإن لَم تَفعَل فَسَیُغنِی اللّهُ عَنکَ وَالسَّلامُ . (2) .

1- .أی ألزموناه ولم یفارقنا (اُنظر النهایه : ج 1 ص 424 «حلس») .
2- .وقعه صفّین : ص 88 ، بحار الأنوار : ج 33 ص 110 ح 408 ؛ شرح نهج البلاغه : ج 15 ص 76 ، المناقب للخوارزمی : ص 252 نحوه وکلّها عن أبی ورق وراجع نهج البلاغه : الکتاب 28 .

ص: 455

6411.امام علی علیه السلام :امام علی علیه السلام برگرفته نامه او به معاویه :

از بنده خدا علی امیر مؤمنان به معاویه بن ابی سفیان .

امّا بعد ؛ مرد خولانی نامه ای از تو برایم آورد که در آن از محمّد صلی الله علیه و آله و نعمت هدایتگری و ابلاغ وحی که خداوند به او ارزانی فرمود ، یاد کرده ای .

سپاسْ ، از آنِ خداوندی است که وعده او را راست ساخت و یاری اش را کامل کرد و او را در سرزمین ها قدرت بخشید و وی را بر هم خاندان های کینه توز و ستیزه گرش پیروز فرمود ؛ همانان که بر او تاختند ، با او دشمنی ورزیدند ، دروغگویش خواندند ، دشمنانه به میدانش آمدند ، برای بیرون راندن او و یاران و خاندانش هم داستان شدند ، [ اقوام ]عرب را بر او شوراندند و برای جنگ با وی گردشان آوردند ، در ستیز با او همه گونه کوشیدند ، و کارها را بر او باژگونه [ و دشوار ]ساختند ، تا آن گاه که به ناخواستِ آنان ، فرمان خدا چیرگی یافت .

البتّه که خاندانِ او و بستگان نزدیکش یکی پس از دیگری ، سختکوش ترینِ مردم در آشوبگری بر ضدّ وی بودند ، مگر آنان که خداوند ، دامنشان را پاک نگاه داشت .

ای پسر هند! روزگار ، شگفتْ چیزی از تو را بر ما پوشیده داشته بود . به کاری روی آوردی ، ولی زشت و تباهش کردی ، آن گاه که از نعمتی که خداوند متعال به پیامبرش و ما ارزانی فرمود ، با ما سخن آغاز کردی . تو در این کار ، همانند کسی هستی که خرما به هَجَر بَرَد ( = زیره به کرمان فرستد ) یا همانند شاگردی نوآموز که استاد تیراندازی اش را به مبارزه فرا خوانَد .

و چنین یاد کرده ای : «خداوند از مسلمانان، یارانی را برای او برگزید و با ایشان یاری اش فرمود و جایگاهشان نزد پیامبر صلی الله علیه و آله به میزان فضیلت هاشان در مسلمانی است ؛ و خیرخواه ترینِ ایشان برای [ خشنودیِ] خدا و پیامبرش ، خلیفه[ ی اوّل] و جانشین اویند» . به جانم سوگند که جایگاه آن دو در اسلام ، بلند است و سوگشان زخمی کاری برای اسلام است . خداوند ، رحمتشان کناد و با نکوترین پاداش پاداششان دهاد!

و یاد کرده ای که عثمان در فضیلت ، سومین بود . اگر وی نیکوکار بود ، خدایش به پاس نیکوکاری ، پاداش دهاد و اگر گناهکار بود ، زود است که با پروردگاری آمرزنده دیدار کند که هیچ گناهی نزد وی آن قدر بزرگ جلوه نمی کند که قابل آمرزش او نباشد .

خدای را سوگند ، هر گاه خداوند ، مردم را به میزان فضیلت های مسلمانی و خیرخواهی شان برای [ خشنودی ]خدا و پیامبرش پاداش دهد ، من امیدوارم که بهره ما از این پاداش بیش از دیگران باشد .

آن گاه که محمّد صلی الله علیه و آله [ مردم را] به سوی ایمان به خدا و توحید فرا خواند،ما خاندان پیامبر،نخستین ایمان آورندگان به او و تصدیق کنندگان دینش بودیم و سالیانی ، بی کم و کاست ، بر این حال بودیم ، حال آن که در پهنه زمین ، از ساکنان عرب ، کسی جز ما خدا را عبادت نمی کرد .

قوم ما خواستند که پیامبرمان را بکشند و ریشه ما را بر کَنَند ؛ به قصدهای گرانْ آهنگِ ما کردند و کارهای سنگین به زیان ما انجام دادند ، ما را از طعام بازداشتند و از آب گوارا محروم کردند ، جامه هراس بر تنمان پوشاندند ، دیده بانان و جاسوسان بر ما گماشتند ، به دامنه کوهی ناهموار ، ناگزیرمان پراکندند ، آتش جنگ بر ما بر افروختند ، میان خویش عهدی نوشتند که با ما به خوردن و آشامیدن ننشینند ، نه به ما همسر دهند و نه بگیرند ، با ما داد و ستد نکنند و تا پیامبر صلی الله علیه و آله را برای کشتن و مُثله کردن به ایشان نسپاریم ، امانمان ندهند .

و ما تنها در موسم [ حج] میان ایشان در امان بودیم ؛ امّا خداوند ما را بر آن داشت که از پیامبر صلی الله علیه و آله پاسداری کنیم ، حریمش را نگاه داریم و تیر در کمان و شمشیر بر کف ، شبانه و روزانه ، در لحظه های بیم ، حرمتش را نگاهبان باشیم . مؤمنِ [ خاندان ]ما چنین می کرد تا پاداش [ پروردگار را ]یابد و کافرِ [ خاندان ] ما بدین سان از ریشه [ و کیان خود ]حراست می نمود .

امّا گروهی از قریش که از آن پس ، به اسلام گرویده بودند ، از این [ تنگنا] که ما در آن بودیم ، برکنار بودند ؛ زیرا یا به سببِ هم پیمانی ، آزارشان ممنوع بود و یا خویشاوندانی داشتند که از ایشان دفاع می کردند . پس هیچ کس به اندازه ای که ما از قوممان ستم و آزار دیدیم ، ندید . آن مسلمانان دیگر، [دستِ کم] از کشته شدن در امان بودند. و این حال ، تا آن گاه که خداوند می خواست ، ادامه یافت.

سپس خداوند ، پیامبر خویش را فرمان هجرت داد و از آن پس ، اجازه اش فرمود که با مشرکان نبرد کند . چون سرخیِ جنگ پدیدار می شد و [از سوی دشمن ]فریاد برمی آید که فرود آیید ، پیامبر صلی الله علیه و آله خویشاوندان خود را برمی انگیخت و آنان گام پیش می گذاشتند و یاوران پیامبر ، او و مسلمانان را از لبه پیکان ها و شمشیرها حفظ می کردند . در جنگ بدر ، عبیده ، در هنگامه اُحُد ، حمزه ، و در نبرد موته ، جعفر و زید کشته شدند . آن کس که اگر می خواستم نامش را می بردم ، (1) برای خدا بارها همانند ایشان ، در پی شهادت در کنار پیامبر صلی الله علیه و آله بود ؛ امّا اجل های آنان زودتر فرا رسید و مرگ او به تأخیر افتاد .

خداوند به ایشان نیکی خواهد فرمود و به پاس پیشینه نیک کرداری شان به آنان نعمت بسیار خواهد بخشید . در میانِ اینان نه شنیدم و نه دیدم که کسی بیش از همین چند تن که نام بردم ، برای [ خشنودی ]خدا در فرمانبری از پیامبرش خیراندیش تر باشد ، در اطاعت از پروردگارش ، مطیع پیامبر او باشد ، و به گاهِ گرفتاری ها و سختی ها و بیم ها و ناخوشامدها صبوری ورزد ، [ البتّه ]در مهاجران ، نیکان بسیار می شناسیم که خداوند همه را به پاس نیکوترین کردارهاشان ، پاداش دهاد!

و یاد کرده ای که من بر خلفا حسد ورزیده ، در بیعت با ایشان درنگ کرده و بر آنان ستم رانده ام . امّا این که ستم رانده باشم ، پناه بر خدا از چنین کاری! و این که در بیعتشان درنگ ورزیده و از خلافتشان ناخشنود بوده ام ، از این بابت پوزش خواهِ مردم نیستم ؛ زیرا آن گاه که خداوندِ بِشکوهْ یاد ، جان پیامبرش را برگرفت ، قریش گفتند : «فرمان روا از ماست» و انصار [ نیز ]گفتند : «فرمان روا از ماست» . قریش گفتند : «پیامبر خدا محمد، از ماست . پس ما به خلافت سزاوارتریم» . انصار این سخن را پذیرفتند و حکومت و قدرت را به مهاجران سپردند .

اگر مهاجران ، و نه انصار ، به دلیل آن که محمد صلی الله علیه و آله از ایشان بوده ، به خلافت سزاوارترند ، پس آن که به محمد صلی الله علیه و آله نزدیک تر است ، بیش از دیگران شایسته خلافت است . اگر جز این بود ، انصار بیش از همه عرب از خلافت سهم می بُردند . نمی دانم آیا اصحابِ من (مهاجران ) از این که حقّم را ربودند ، دین به سلامت بردند یا انصار بودند که ستم کردند [ و اجازه این حق رُبایی را به ایشان دادند] ؛ امّا می دانم که حقّ من ربوده شده است . من نیز آن را به ایشان وا نهادم . خداوند از آنان درگذراد!

و امّا یاد کرده ای از کار عثمان و این که من پیوند خویشی ام با او را بُریدم و مردم را بر او شوراندم . عثمان چنان رفتار کرد که خبرش به تو رسیده و مردم هم با او چنان کردند که دیدی . تو ، خود می دانی که من از او بر کنار بودم ؛ مگر آن که در پی تهمت افکنی باشی . پس هر تهمتی که خواهی ، بیفکَن .

و امّا آنچه درباره کُشندگان عثمان گفته ای ؛ در این باب اندیشیدم و زیر و زبرش را سنجیدم . شایسته نمی بینم که ایشان را به تو یا هیچ کس دیگر ، وا گذارم .

به جانم سوگند ، اگر از گم راهی و ستیزه جویی ات دست نشویی ، خواهی دید که همانان زودازود ، در پی تو [ نیز ]برمی آیند و این رنج را بر تو نخواهند افکَند که به حسب ادّعایت در بیابان و دریا و کوه و دشت، در پی ایشان برآیی.

آن گاه که ابو بکر عهده دار حکومت مردم بود، پدرت نزد من آمد و گفت : «پس از محمد صلی الله علیه و آله ، تو شایسته ترین فرد برای خلافتی و من در برابر هرکس در این امر با تو مخالفت ورزد ، به هواداری ات برخواهم خاست . دست بگشای تا با تو بیعت کنم». من چنین نکردم و تو خود،می دانی که پدرت چنان گفت و چنان می خواست ؛ امّا من سر باز زدم ، زیرا مردم هنوز از دوران کفر چندان دور نشده بودند و بیم آن داشتم که [ با این کار ]میان مسلمانان تفرقه افتد . پدر تو بیش از تو ، با حقّ من آشنا بود . اگر به قدر پدرت ، حقّ مرا بشناسی ، به هدایت دست می یابی و اگر چنین نکنی ، زود است که خداوند مرا از تو بی نیاز گردانَد . والسّلام! .

1- .مقصود امام علی علیه السلام خودِ اوست . (م)

ص: 456

. .


ص: 457

. .


ص: 458

. .


ص: 459

. .


ص: 460

6416.الإمامُ علیٌّ علیه السلام :عنه علیه السلام مِن کِتابٍ لَهُ إلی مُعاوِیَهَ جَواباً : أمّا بَعدُ ؛ فَإِنّا کُنّا نَحنُ وأنتُم عَلی ما ذَکَرتَ مِنَ الاُلفَهِ وَالجَماعَهِ ، فَفَرَّقَ بَینَنا وبَینَکُم أمسِ أنّا آمَنّا وکَفَرتُم ، وَالیَومَ أنَّا استَقَمنا وفُتِنتُم . وما أسلَمَ مُسلِمُکُم إلّا کَرهاً ، وبَعدَ أن کانَ أنفُ الإِسلامِ کُلُّهُ لِرَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله حِزباً .

وذَکَرتَ أنّی قَتَلتُ طَلحَهَ وَالزُّبَیرَ ، وشَرَّدتُ بِعائِشَهَ ونَزَلتُ بَینَ المِصرَینِ ، وذلِکَ أمرٌ غِبتَ عَنهُ فَلا عَلَیکَ ، ولَا العُذرُ فیهِ إلَیکَ .

وذَکَرتَ أنَّکَ زائِری فِی المُهاجِرینَ وَالأَنصارِ ، وقَدِ انقَطَعَتِ الهِجرَهُ یَومَ اُسِرَ أخوکَ ، فَإِن کانَ فیکَ عَجَلٌ فَاسْتَرْفِهْ ؛ فَإِنّی إن أزُرکَ فَذلِکَ جدَیرٌ أن یَکونَ اللّهُ إنَّما بَعَثَنی إلَیکَ لِلنِّقمَهِ مِنکَ ! وإن تَزُرنی فَکَما قالَ أخو بَنی أَسَدٍ :


مُستَقبِلینَ رِیاحَ الصَّیفِ تَضرِبُهُم

بِحاصِبٍ بَینَ أغوارٍ وجُلْمودِ


وعِندِی السَّیفُ الَّذی أعضَضتُهُ بِجَدِّکَ وخالِکَ وأخیکَ فی مَقامٍ واحِدٍ . وإنَّکَ وَاللّهِ ما عَلِمتُ الأَغلَفُ القَلبِ ، المُقارِبُ العَقلِ ، وَالأَولی أن یُقالَ لَکَ : إنَّکَ رَقیتَ سُلَّماً أطلَعَکَ مَطلَعَ سوءٍ عَلَیکَ لا لَکَ ، لِأَنَّکَ نَشَدتَ غَیرَ ضالَّتِکَ ، ورَعیتَ غَیرَ سائِمَتِکَ ، وطَلَبتَ أمراً لَستَ مِن أهلِهِ ولا فی مَعدِنِهِ ، فَما أبعَدَ قَولَکَ مِن فِعلِکَ ! وقَریبٌ ما أشبَهتَ (1) مِن أعمامٍ وأخوالٍ ! حَمَلَتهُمُ الشَّقاوَهُ وتَمَنِّی الباطِلِ عَلَی الجُحودِ بِمُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله ، فَصُرِعوا مَصارِعَهُم حَیثُ عَلِمتَ ، لَم یَدفَعوا عَظیماً ، ولَم یَمنَعوا حَریماً ، بِوَقعِ سُیوفٍ ما خَلا مِنهَا الوَغی ، ولَم تُماشِهَا الهُوَیْنی . (2)

وقَد أکثَرتَ فی قَتَلَهِ عُثمانَ ، فَادخُل فیما دَخَلَ فیهِ النّاسُ ، ثُمَّ حاکِمِ القَومَ إلَیَّ أحمِلکَ وإیّاهُم عَلی کِتابِ اللّهِ تَعالی . وأمّا تِلکَ الَّتی تُریدُ (3) فَإِنَّها خُدعَهُ الصَّبِیِّ عَنِ اللَّبَنِ فی أوَّلِ الفِصالِ ، وَالسَّلامُ لِأَهلِهِ . (4) .

1- .ما : مصدریه ؛ أی وقریب شبهک (شرح نهج البلاغه : ج 18 ص 20) .
2- .أی لم تصحبها ، یصفها بالسرعه والمضیّ فی الرؤوس والأعناق (شرح نهج البلاغه : ج 18 ص 20) .
3- .قیل : إنّه یرید التعلّق بهذه الشبهه ؛ وهی قَتَله عثمان . وقیل : أراد به ما کان معاویه یکرّر طلبه من أمیر المؤمنین علیه السلام ، وهو أن یقرّه علی الشام وحده ، ولا یکلّفه البیعه (شرح نهج البلاغه : ج 18 ص 21) .
4- .نهج البلاغه : الکتاب 64 ، الاحتجاج : ج 1 ص 426 ح 91 ، بحار الأنوار : ج 33 ص 91 ح 402 .

ص: 461

6415.عنه صلی الله علیه و آله :امام علی علیه السلام برگرفته نامه وی در پاسخ به معاویه : امّا بعد ؛ چنان که یاد کردی ، ما و شما [ پیش از اسلام ]مأنوس و یکْ پارچه بودیم . دیروز ، ایمان ما و کفر شما میانمان فاصله افکند و امروز ، استواری ما بر حق و گرفتاری شما به فتنه . هیچ یک از شما ، جز از سرِ ناچاری ، مسلمان نشد ، آن هم پس از آن که همه بزرگانِ اسلام ، یکْ پارچه هم داستانِ پیامبر خدا شدند .

یاد کرده ای که من طلحه و زبیر را کشته ام و عایشه را آواره کرده ام و بین بصره و کوفه مستقر شده ام . این ، کاری است که تو از آن برکنار بودی . پس ، از آن بر تو ملامتی نیست و پوزش خواستن از آن نزد تو نشاید .

و یاد کرده ای که در میان [لشکری از] مهاجران و انصار به دیدار من خواهی آمد . امّا آن روز که [ در جنگ بدر ]برادرت (عَمرو) به اسیری گرفته شد، پیوند هجرت بُریده شد [ و تو و خاندانت از مهاجران به شمار نمی آیید] . پس اگر [ برای جنگ با من] در شتابی ، آسوده باش که اگر من به دیدار تو آیم ، شایسته است ؛ چرا که خداوند مرا به سویت می فرستد تا تو را به کیفر رسانم . اگر هم تو به دیدار من آیی ، چنان می شود که مردی از بنی اسد گفته :


به سوی بادهای تابستانی روی می آورند که

درمیان زمین های صاف وتخته سنگ ها، سنگریزه ها را به جانبشان می افکَند.


نزد من است شمشیری که آن را به گَزیدنِ جدّت ، دایی ات و برادرت در یک میدان وا داشتم . خدای را سوگند چنان که دانستم دل تو در غلاف است و خِرَدت کم مایه . می سِزَد که درباره تو گفته شود : «بر نردبانی بالا رفته ای که تو را به بلندایی رسانده به زیانت ، نه به سودت ؛ زیرا تو چیزی را جُستی که گمشده ات نیست و گله ای را چراندی که از آنِ تو نیست و در جستجوی چیزی برآمدی که سزاوارش نیستی و گوهرِ آن را نداری . چه دور است گفتار تو از کردارت!

زود همانند عموها و دایی هایت شدی ؛ همانان که سنگْ دلی و آرزوپروریِ باطل ، ایشان را به انکار محمد صلی الله علیه و آله کشاند و سرانجام همان گونه که می دانی با ضربه شمشیرهایی که کارزار از آنها خالی نبود و سستی در آنها راه نداشت ، در هلاکت افتادند ، بی آن که هیچ حادثه بزرگی را از خود دور کنند یا حریمی را پاس دارند .

درباره کُشندگان عثمان ، پُر سخن گفتی . پس تو [ نیز ]همانند مردم [ در اطاعت از من] داخل شو ؛ آن گاه ، مردم را برای داوری نزد من فراخوان تا تو و ایشان را بر پایه کتاب خداوند متعال ، راه بَرَم . و امّا آنچه تو می خواهی ، (1) فریب دادنِ کودک است به هنگام گرفتنش از شیر . و درود بر شایسته درود باد! .

1- .گفته شده مراد وی ، دست آویختن معاویه به مسئله شبهه انگیز «قاتلان عثمان» است . نیز گفته شده منظور ، آن چیزی است که معاویه بارها از امیر مؤمنان درخواست کرده بود ؛ یعنی حکومت وی بر شام را بپذیرد و به بیعت وادارش نکند (شرح نهج البلاغه : ج 18 ص 21).

ص: 462

6414.رسولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله :عنه علیه السلام مِن کِتابٍ لَهُ إلی مُعاوِیَهَ : أمّا بَعدُ ؛ فَإِنَّ الدُّنیا حُلوَهٌ خَضِرَهٌ ، ذاتُ زینَهٍ وبَهجَهٍ ، لَم یَصبُ الَیها أحَدٌ إلّا وشَغَلَتهُ بِزینَتِها عَمّا هُوَ أنفَعُ لَهُ مِنها ، وبِالآخِرَهِ اُمِرنا ، وعَلَیها حُثِثنا ؛ فَدَع یا مُعاوِیَهُ ما یَفنی ، وَاعمَل لِما یَبقی ، وَاحذَرِ المَوتَ الَّذی إلَیهِ مَصیرُکَ ، وَالحِسابَ الَّذی إلَیهِ عاقِبَتُکَ ، وَاعلَم أنَّ اللّهَ تَعالی إذا أرادَ بِعَبدٍ خَیراً حالَ بَینَهُ وبَینَ ما یَکرَهُ ، ووَفَّقَهُ لِطاعَتِهِ ، وإذا أرادَ اللّهُ بِعَبدٍ سوءاً أغراهُ بِالدُّنیا ، وأنساهُ الآخِرَهَ وبَسَطَ لَهُ أمَلَهُ ، وعاقَهُ عَمّا فیهِ صَلاحُهُ .

وقَد وَصَلَنی کِتابُکَ ، فَوَجَدتُکَ تَرمی غَیرَ غَرَضِکَ ، وتَنشُدُ غَیرَ ضالَّتِکَ وتَخبِطُ فی عَمایَهٍ ، وتَتیهُ فی ضَلالَهٍ ، وتَعتَصِمُ بِغَیرِ حُجَّهٍ ، وتَلوذُ بِأَضعَفِ شُبهَهٍ .

فَأَمّا سُؤالُکَ المُتارَکَهَ وَالإِقرارَ لَکَ عَلَی الشّامِ ؛ فَلَو کُنتُ فاعِلاً ذلِکَ الیَومَ لَفَعَلتُهُ أمسِ .

وأمّا قَولُکَ إنَّ عُمَرَ وَلّاکَهُ فَقَد عَزَلَ مَن کانَ وَلّاهُ صاحِبُهُ ، وعَزَلَ عُثمانُ مَن کانَ عُمَرُ وَلّاهُ ، ولَم یُنَصَّب لِلنّاسِ إمامٌ إلّا لِیَری مِن صَلاحِ الاُمَّهِ ما (1) قَد کانَ ظَهَرَ لِمَن قَبلَهُ ، أو اُخفِیَ عَنهُم عَیبُهُ ، وَالأَمرُ یَحدُثُ بَعدَهُ الأمَرُ ، ولِکُلِّ والٍ رَأیٌ وَاجتِهادٌ .

فَسُبحانَ اللّهِ ! ما أشَدَّ لُزومَکَ لِلأَهواءِ المُبتَدَعَهِ ، وَالحَیرَهِ المُتَّبَعَهِ مَع تَضییعِ الحَقائِقِ وَاطِّراحِ الوَثائِقِ الَّتی هِیَ للّهِِ تَعالی طِلبَهٌ ، وعَلی عِبادِهِ حُجَّهٌ فَأَمّا إکثارُکَ الحِجاجَ عَلی عُثمانَ وقَتَلَتِهِ فَإِنَّکَ إنَّما نَصَرتَ عُثمانَ حَیثُ کاَن النَّصرُ لَکَ ، وخَذَلتَهُ حَیثُ کانَ النَّصرُ لَهُ ، وَالسَّلامُ . (2) .

1- .فی المصدر : «إماماً» بدل «ما» ، والتصویب من بحار الأنوار ، وفیه أیضاً : «خفی عنهم غیّه» بدل «اُخفی عنهم عیبه» وهو الأنسب .
2- .نهج السعاده : ج 4 ص 168 ح 68 ، نهج البلاغه: الکتاب 37، الاحتجاج: ج1 ص428 ح92 وفیهما من «فسبحان اللّه ... » ، بحار الأنوار : ج33 ص97 ح403 ؛ شرح نهج البلاغه : ج 16 ص153 .

ص: 463

6413.عنه علیه السلام :امام علی علیه السلام برگرفته از نامه وی به معاویه : امّا بعد ؛ همانا دنیا شیرین است و سرسبز ، و آراسته و با طراوت . هر که به آن میل کند ، دنیا او را با آرایش های خویش از سودمندی هایش باز می دارد . ما فرمان یافته ایم که به آخرت ، روی کنیم و به سوی آن برانگیخته شویم .

پس ای معاویه! آنچه را فنا می پذیرد ، فرو گذار و برای آنچه پاینده می ماند ، بکوش و برحذر باش از مرگ که به سوی آن روانی و از محاسبه ای که کارت به آن می انجامد .

و بدان که خداوند متعال ، هر گاه خیر را برای بنده ای بخواهد ، او را از ناپسندی ها باز می دارد و به فرمان برداری خویش توفیق می بخشد ، و هر گاه برای بنده ای بد بخواهد ، او را با دنیا می فریبد و آخرت را از یادش می بَرَد و آرزویش را می گسترد و وی را از آنچه موجب صلاح اوست ، باز می دارد .

نامه تو به من رسید . یافتمت که به غیرِ هدف خویش تیر می افکَنی ، غیر گمشده خود را می جویی ، در نابینایی خطا می کنی ، در گمگشتگی سرگردانی ، به دلیل های واهی چنگ می زنی و به خُردترین شبهه پناه می جویی .

و امّا این که می خواسته ای تا تو را وا گذارم و حکومت شام را به تو سپارم ؛ اگر می خواستم امروز چنین کنم ، دیروز می کردم .

و امّا این که گفته ای عُمَر تو را به حکومت شام برگزید ؛ وی با این کار ، آن کس را که همتای پیشینش حکومت بخشیده بود ، عزل کرد ، همان سان که عثمان نیز والیانِ عمر را بر کنار نمود . هیچ رهبری برای مردم منصوب نمی شود ، جز این که صلاح امّت را که برای رأی پیشینیان آشکار بود و یا عیبش بر آنان پوشیده بود در نظر می گیرد . از پسِ هر کاری ، امری نو پدید می آید و برای هر زمامداری رأی و اجتهادی است .

سبحان اللّه که چه سخت پایبند هوس های نوپدید وسرگشتگی فرا کِشنده خود شده ای و همراه آن ، حقایق را تباه ساخته ای و رشته های قابل اعتماد را گسسته ای ؛ همان ها را که مطلوب خدا و حجّت برای بندگان اوست!

و امّا این که درباره عثمان و کُشندگانش سخت به جدل برخاسته ای ؛ تو عثمان را آن گاه یاری کردی که یاری کردن به سود خودت بود و آن گاه که یاری به سود او بود، او را وا گذشته ای. والسّلام! .


ص: 464

6412.عنه علیه السلام :عنه علیه السلام مِن کِتابٍ لَهُ إلی مُعاوِیَهَ : بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ . أمّا بَعدُ ؛ فَإِنَّ بَیعَتی بِالمَدینَهِ لَزِمَتکَ وأنتَ بِالشّامِ ؛ لِأَنَّهُ بایَعَنِی القَومُ الَّذینَ بایَعوا أبا بَکرٍ وعُمَرَ وعُثمانَ عَلی ما بویِعوا عَلَیهِ ، فَلَم یَکُن لِلشّاهِدِ أن یَختارَ ، ولا لِلغائِبِ أن یَرُدَّ ، وإنَّمَا الشّوری لِلمُهاجِرینَ وَالأَنصارِ ، فَإِذَا اجتَمَعوا عَلی رَجُلٍ فَسَمَّوهُ إماما ، کانَ ذلِکَ للّهِِ رِضیً ، فَإِن خَرَجَ مِن أمرِهِم خارِجٌ بِطَعنٍ أو رَغبَهٍ رَدّوهُ إلی ما خَرَجَ مِنهُ ، فَإِن أبی قاتَلوهُ عَلَی اتِّباعِهِ غَیرَ سَبیلِ المُؤمِنینَ ، ووَلّاهُ اللّهُ ما تَوَلّی ویُصلیهِ جَهَنَّمَ وساءَت مَصیرا .

وإنَّ طَلحَهَ وَالزُّبَیرَ بایَعانی ، ثُمَّ نَقَضا بَیعَتی ، وکانَ نَقضُهُما کَرَدِّهِما ، فَجاهَدتُهُما عَلی ذلِکَ ، حَتّی جاءَ الحَقُّ ، وظَهَرَ أمرُ اللّهِ وهُم کارِهونَ .

فَادخُل فیما دَخَلَ فیهِ المُسلِمونَ ؛ فَإِنَّ أحَبَّ الاُمورِ إلَیَّ فیکَ العافِیَهُ ، إلّا أن تَتَعَرَّضَ لِلبَلاءِ ؛ فَإِن تَعَرَّضتَ لَهُ قاتَلتُکَ ، وَاستَعَنتُ اللّهَ عَلَیکَ .

وقَد أکثَرتَ فی قَتَلَهِ عُثمانَ ، فَادخُل فیما دَخَلَ فیهِ المُسلِمونَ ، ثُمَّ حاکِمِ القَومَ إلَیَّ أحمِلکَ وإیّاهُم عَلی کِتابِ اللّهِ .

فَأَمّا تِلکَ الَّتی تُریدُها فَخُدعَهُ الصَّبِیِّ عَنِ اللَّبَنِ ، ولَعَمری لَئِن نَظَرتَ بِعَقلِکَ دونَ هواکَ لَتَجِدَنّی أبرَأَ قُرَیشٍ مِن دَمِ عُثمانَ .

وَاعلَم أنَّکَ مِنَ الطُّلَقاءِ الَّذینَ لا تَحِلُّ لَهُمُ الخِلافَهُ ، ولا تُعرَضُ فیهِمُ الشّوری ، وقَد أرسَلتُ إلَیکَ وإلی مَن قِبَلَکَ : جَریرَ بنَ عَبدِ اللّهِ ؛ وهُوَ مِن أهلِ الإِیمانِ وَالهِجرَهِ فَبایِع ، ولا قُوَّهَ إلّا بِاللّهِ . (1) .

1- .وقعه صفّین : ص 29 ؛ تاریخ دمشق : ج 59 ص 128 کلاهما عن عامر الشعبی ، العقد الفرید : ج 3 ص 329 ، الأخبار الطوال : ص 157 نحوه إلی «فخدعه الصبی عن اللبن» ، شرح نهج البلاغه : ج 3 ص 75 ، الإمامه والسیاسه : ج 1 ص 113 وراجع نهج البلاغه : الکتاب 64 والفتوح : ج 2 ص 506 .

ص: 465

6411.عنه علیه السلام :امام علی علیه السلام بر گرفته نامه او به معاویه : به نام خداوند بخشنده مهربان . امّا بعد ؛ هر چند تو در شامی ، بیعت با من در مدینه ، تو را نیز فرا می گیرد ؛ زیرا همان مردمی با من بیعت کردند که با ابو بکر و عمر و عثمان نیز بر آن پیمان ها که آنان بدان بیعت شدند بیعت کرده بودند پس نه شاهد [ ِ بیعت] ، حق دارد که [خلاف نظر مردم را ]برگزیند و نه غایب، حق دارد که آن را رد کند ؛ [ همان گونه که ]شورا از آنِ مهاجران و انصار بود و آن گاه که بر کسی اتّفاق کردند و او را پیشوا نامیدند ، همین مایه خشنودی خدا بود و اگر کسی با طعنه زدن یا میل [ جدید ]پروردن ، از این انتخاب سر باز می زد ، او را به همین رأی بازمی گرداندند ؛ و اگر نمی پذیرفت ، با وی به نبرد بر می خاستند ، چرا که شیوه ای جز شیوه مؤمنان را پیروی کرده بود و خدا نیز او را به [کیفرِ] آنچه پی گرفته بود ، وا می نهاد و به دوزخش در می افکَند که بد بازگشتگاهی است .

طلحه و زبیر با من بیعت کردند و سپس بیعتم را شکستند . پیمان شکستن آنان به منزله ردّ بیعت بود و من بر این کار ، با ایشان به جهاد برخاستم ، تا حق ، در آمد و به ناخواستِ ایشان ، امر خدا برآمد .

تو [ نیز] در آنچه مسلمانان بدان راه یافتند ، داخل شو ، که دوست داشتنی ترین چیز برای تو نزد من ، سلامت است ، مگر آن که خود ، را در معرض بلا بیفکنی ، که اگر چنین کنی ، با تو می جنگم و برای غلبه بر تو ، از خدا یاری می جویم .

درباره کُشندگان عثمان ، پُر سخن گفتی . پس به راه دیگر مسلمانان درآ و آن گاه ، آن مردم را برای داوری نزد من فرا خوان تا تو و ایشان را [به حکمی ]بر پایه کتاب خدا وادارم .

و امّا آنچه تو می خواهی ، فریب دادنِ کودک است به هنگامِ گرفتنش از شیر . به جانم سوگند ، اگر با عقل خویش و نه میل نفس ، نظر کنی ، درخواهی یافت که من بیش از همه قریش ، از خون عثمان برکنارم .

و بدان که تو از آزادشدگانی که خلافت ، برای ایشان روا نیست و [ نظر ]شورا به ایشان تعلّق نمی پذیرد . من ، جریر بن عبد اللّه را به سوی تو و هر که نزد توست ، گُسیل داشتم و او از مؤمنان و مهاجران است . پس [ با وی ، به نمایندگیِ من ]بیعت کن . و هیچ قدرتی جز از خدا نیست . .


ص: 466

. .


ص: 467

. .


ص: 468

4 / 13کِتابُ الإِمامِ إلَیهِ یُحَذِّرُهُ مِن طَلَبِ ما لَیسَ لَهُ بِحَقٍّ6408.امام صادق علیه السلام :الإمام علیّ علیه السلام مِن کِتابٍ لَهُ إلی مُعاوِیَهَ : مِن عَبدِ اللّهِ عَلِیٍّ أمیرِ المُؤمِنینَ إلی مُعاوِیَهَ بنِ أبی سُفیانَ : سَلامٌ عَلی مَنِ اتَّبَعَ الهُدی ، فَإِنّی أحمَدُ اللّهَ إلَیکَ الَّذی لا إلهَ إلّا هُوَ .

أمّا بَعدُ ؛ فَإِنَّکَ قَد رَأَیتَ مِنَ الدُّنیا وتَصَرُّفِها بِأَهلِها وإلی ما مَضی مِنها ، وخَیرُ ما بَقِیَ مِنَ الدُّنیا ما أصابَ العِبادُ الصّادِقونَ فیما مَضی . ومَن نَسِیَ الدّنیا نِسیانَ الآخِرَهِ یَجِد بَینَهُما بَونا بَعیدا .

وَاعلَم یا مُعاوِیَهُ أنَّکَ قَدِ ادَّعَیتَ أمرا لَستَ مِن أهلِهِ لا فِی القَدَمِ ولا فِی الوِلایَهِ ، ولَستَ تَقولُ فیهِ بِأَمرٍ بَیِّنٍ تُعرَفُ لَکَ بِهِ أثَرَهٌ ، ولا لَکَ عَلَیهِ شاهِدٌ مِن کِتابِ اللّهِ ، ولا عَهدٌ تَدَّعیهِ مِن رَسولِ اللّهِ ، فَکَیفَ أنتَ صانِعٌ إذَا انقَشَعَت عَنکَ جَلابیبُ ما أنتَ فیهِ مِن دُنیا اُبهِجتَ بِزینَتِها ورَکَنتَ إلی لَذَّتِها ، وخُلِّیَ فیها بَینَکَ وبَینَ عَدُوٍّ جاهِدٍ مُلِحٍّ ، مَعَ ما عَرَضَ فی نَفسِکَ مِن دُنیا قَد دَعَتکَ فَأَجَبتَها ، وقادَتکَ فَاتَّبَعتَها ، وأمَرَتکَ فَأَطَعتَها . فَاقعَس عَن هذَا الأَمرِ ، وخُذ اُهبَهَ الحِسابِ ؛ فَإِنَّهُ یوشِکُ أن یَقِفَکَ واقِفٌ عَلی ما لا یُجِنُّکَ مِنهُ مِجَنٌّ . ومَتی کُنتُم یا مُعاوِیَهُ ساسَهً لِلرَّعِیَّهِ ، أو وُلاهً لِأَمرِ هذِهِ الاُمَّهِ بِغَیرِ قَدَمٍ حَسَنٍ ، ولا شَرَفٍ سابِقٍ عَلی قَومِکُم . فَشَمِّر لِما قَد نَزَلَ بِکَ، ولاتُمَکِّنِ الشَّیطانَ مِن بُغیَتِهِ فیکَ، مَعَ أنّی أعرِفُ أنَّ اللّهَ ورَسولَهُ صادِقانِ . فَنَعوذُ بِاللّهِ مِن لُزومِ سابِقِ الشَّقاءِ . وإلّا تَفعَل اُعلِمکَ ما أغفَلَکَ مِن نَفسِکَ ؛ فَإِنَّکَ مُترَفٌ قَد أخَذَ مِنکَ الشَّیطانُ مَأخَذَهُ ، فَجَری مِنکَ مَجرَی الدَّمِ فِی العُروقِ .

وَاعلَم أنَّ هذَا الأَمرَ لَو کانَ إلَی النّاسِ أو بِأَیدیهِم لَحَسَدونا وَامتَنّوا بِهِ عَلَینا ، ولکِنَّهُ قَضاءٌ مِمَّنِ امتَنَّ بِهِ عَلَینا عَلی لِسانِ نَبِیِّهِ الصّادِقِ المُصَدَّقِ . لا أفلَحَ مَن شَکَّ بَعدَ العِرفانِ وَالبَیِّنَهِ . اللّهُمَّ احکُم بَینَنا وبَینَ عَدُوِّنا بِالحَقِّ وأنتَ خَیرُ الحاکِمینَ . (1) .

1- .وقعه صفّین : ص 108 ، بحار الأنوار : ج 33 ص 100 ح 405 ؛ شرح نهج البلاغه : ج 1 ص 86 نحوه وراجع تاریخ دمشق : ج 59 ص 132 .

ص: 469